غاضبدیکشنری عربی به فارسیاوقات تلخ , رنجيده , خشمناک , دردناک , قرمز شده , ورم کرده , دژم , براشفته , سودايي مزاج , عصباني , خشمگين , سربي رنگ , کبود , کبود شده , کوفته , خاکستري رنگ
غاضبلغتنامه دهخداغاضب . [ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غضب . خشمناک . (منتهی الارب ). خشمگین . خشم کننده . خشم آلوده .
قازبلغتنامه دهخداقازب . [ زِ ] (ع ص ) بازرگان نیک آزمند و حریص که گاهی براه خشکی و گاهی براه دریا تجارت کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قاضبلغتنامه دهخداقاضب . [ ض ِ ] (ع ص ) قاطع. بران . برنده : سیف قاضب ؛ شمشیر بران . (ناظم الاطباء). ج ، قواضب و قُضب .
قعضبلغتنامه دهخداقعضب . [ ق َ ض َ ] (ع ص ) سطبر نیک دلیر و توانا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِخ ) نام مردی که نیزه و سنان ساختی . (منتهی الارب ). رجل کان یعمل الاسنه .