غاشلغتنامه دهخداغاش . (ص ) عاشق . دوستدار. عاشق غاش ؛ عاشق تمام . فتنه ٔ غاش ؛ بغایت فتنه . (فرهنگ اسدی ). هر که بر کسی فتنه بود و عاشق بغایت . گویند فتنه ٔ غاش و عاشق غاش است
غاشلغتنامه دهخداغاش . [ غاش ش ] (ع ص ) نعت فاعلی از غش . غش کننده ، مقابل مغشوش . || خائن . || کینه ور. || خادع . (منتهی الارب ).
غاشفرهنگ انتشارات معین(اِ.) = غاوش : 1 - خیار بزرگی که برای تخم نگاه دارند. 2 - خوشة انگور نارسیده ؛ غوره .
قاشلغتنامه دهخداقاش . (اِخ ) قصبه ای است در ترکیه در ولایت قونیه در سنجاغ تکه و در 62هزارگزی انطاکیه واقع است . بخش قاش ناحیه ٔ مثلثی شکلی است که در منتهای جنوب غربی ولایت مزبو
قاشلغتنامه دهخداقاش . (ترکی ، اِ) قسمت جلو زین اسب که از چوب یا شاخ یا فلز سازند. قاش زین ، قاچ زین (کاتب ). کوهه ٔ زین . قرپوش .- امثال : قاش زین را بگیر زمین نخوری ، اسب سوا
قاشلغتنامه دهخداقاش . (ترکی ، اِ)برشی از خربوزه . (منتهی الارب ). قاچ . || ریزه . پاره . قطعه . (ناظم الاطباء). رجوع به قاچ شود.
غاشیه ٔ کوکیلی دزلغتنامه دهخداغاشیه ٔ کوکیلی دز. [ ی َ ی ِ دِ ] (اِخ ) نام غاری در گیلان : خورشید چون این خبر مشاهده فرمود عظیم بترسید و با ازواج و اولاد و عبید و مواشی و اموال و ذخایر به با
غاشیهلغتنامه دهخداغاشیه . [ ی َ ] (ع اِ) زین پوش . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب ). پوشش زین . (منتهی الارب ). پرند. ج ، غواشی . جناغ . (تفلی
غاشیلغتنامه دهخداغاشی . (ع ص ) بی هوش . (منتهی الارب ) : قل للذی انا فی هواه غاش صاد الفؤاد بصدغه الجماش .ابومنصور ثعالبی (از ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
غاشیه ٔ کوکیلی دزلغتنامه دهخداغاشیه ٔ کوکیلی دز. [ ی َ ی ِ دِ ] (اِخ ) نام غاری در گیلان : خورشید چون این خبر مشاهده فرمود عظیم بترسید و با ازواج و اولاد و عبید و مواشی و اموال و ذخایر به با
غاشملغتنامه دهخداغاشم . [ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غشم .ظالم . بیدادگر. ستمگر. ستمکار. رجوع به غشوم شود.