غاسول رومیلغتنامه دهخداغاسول رومی . [ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ابوفایس . ابوفسطون . ابوقاووس . ابوقاوس . ابوقابس . ابوقانس . ابوقانیش . ابوقالس . اشنان القصارین . رجوع به ابوفایس
غاسوللغتنامه دهخداغاسول . (ع اِ) اشنان . (منتهی الارب ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی است که آن را به فارسی اشنان خوانند و بدان دست هم شویند. (برهان ) . اشنان القصارین . حرض . غاشو
غاسولفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. درختچهای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگهای باریک، دراز، و نوکتیز، و گلهای سبز؛ کام؛ کاآم؛ کهام؛ شوکالقصار؛ غاسول رومی.۲. میوۀ این گیاه زرد، ترشمزه، خور
غاسول سبخیلغتنامه دهخداغاسول سبخی .[ ل ِ ؟ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غاسول باطلاقها. اشنان که در مردابها روید.
غاشوللغتنامه دهخداغاشول . (ع اِ)غاسول . گیاهی است که آن را به فارسی اشنان خوانند وبدان دست هم شویند و اشخار از آن سازند. (برهان ).
غاسولفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. درختچهای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگهای باریک، دراز، و نوکتیز، و گلهای سبز؛ کام؛ کاآم؛ کهام؛ شوکالقصار؛ غاسول رومی.۲. میوۀ این گیاه زرد، ترشمزه، خور
ابوفایسلغتنامه دهخداابوفایس . [ اِ ی ِ ] (از یونانی ، اِ) (از یونانی هِپوفائس ) غاسول رومی .ابوقاووس . ابوقاوس . ابوقابس . ابوقانس . نباتیست که در بلاد شام و مصر و انطاکیه بسیار اس
ارومهلغتنامه دهخداارومه . [ اَ م َ / م ِ ] (اِ) علفی که اشخار از آن حاصل شود. شخار. اشنان . اشنه . اشنان القصارین . غاسول رومی .
اشنان قصارینلغتنامه دهخدااشنان قصارین . [ اُ ن ِ ق َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غاسولی است که بدان جامه ها شویند و لاک را به آن حل کنند تا بتوان بدان نوشت . (مفردات ابن البیطار).
لبنانلغتنامه دهخدالبنان . [ ل ُ ] (اِخ ) (غار...) صاحب حبیب السیر آرد: در روضة الاحباب مذکور است که در این سال (سال 19 هَ . ق .) فوجی از اهل هدایت در بلده ٔ رمله به غار لبنان درآ