غازچرانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنکه غاز را در علفزار میچراند.۲. [عامیانه، مجاز] آنکه وقت خود را بیهوده میگذراند؛ بیکار.
قازچرانلغتنامه دهخداقازچران . [ چ َ ] (نف مرکب ) آنکه بطها را چراند. (سفرنامه ٔ شاه ایران از آنندراج ): مثل زینب قازچران . (از سفرنامه ٔ شاه ایران ).
غازانلغتنامه دهخداغازان . (اِخ ) فرزند ارغون بن اباقابن هولاکوبن تولوی بن چنگیز، هفتمین ایلخانان مغولی (از هلاکو ببعد) ایران است که از سال 694 تا سال 703 هَ . ق . فرمانروای کشور
غارانیونلغتنامه دهخداغارانیون . (معرب ، اِ)ابرة الراحی . ابن البیطار در مفردات آرد: قال الغافقی و ابرةالراهب ایضا یسمی بهذاالاسم نبات یقال له الجحلق و هو نوع من التمک و ایضاً التمک
غاران کوهلغتنامه دهخداغاران کوه . (اِخ ) نام رشته کوهی که از ناحیه ٔ بهمئی کوه کیلویه می گذرد و به ناحیه ٔ مال میر بختیاری میرسد.
غارانلغتنامه دهخداغاران . (ع اِ) تثنیه ٔ غار (در حال رفعی ). دهن و فرج ، یا فرج و شکم . || هر دو استخوان که چشم خانه است . (منتهی الارب ).
غازغانلغتنامه دهخداغازغان . (ترکی ، اِ) دیگ بزرگ مسی که گوسفندداران صحرانشین و مردم ده برای جوشاندن شیر و دوغ از آن استفاده کنند و در شهرها برای پختن آش و آبگوشت و کله پاچه در دکا
شبانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ، چوپان، گلهچران رامکنندۀ حیوانات وحشی کفترباز گاوچران، کابوی، مهتر غازچران
چرانلغتنامه دهخداچران . [ چ َ ] (نف مرخم ) مخفف چراننده . کسی که حیوانات را میچراند و در چراگاه و علفزار گردش میدهد، مانند گوسپندچران و گاوچران . (ناظم الاطباء). چراننده در کلما
چرانیلغتنامه دهخداچرانی . [ چ َ ] (حامص ) حاصل مصدر یا مصدر مرخم «چرانیدن » است و بصورت ترکیب به کار رود، چون : چشم چرانی ، سورچرانی ، شکم چرانی ، گله چرانی ، علف چرانی ، خرچرانی
غازلغتنامه دهخداغاز. (اِ) مرغابی . قاز. خربت . خربط. خربطة. قلولا .مرغی است حلال گوشت و از جمله ٔ مرغان اصلی و وحشی اقسام آن در مازندران و گیلان و اطراف دریاچه های سیستان و بعض
غازانلغتنامه دهخداغازان . (اِخ ) فرزند ارغون بن اباقابن هولاکوبن تولوی بن چنگیز، هفتمین ایلخانان مغولی (از هلاکو ببعد) ایران است که از سال 694 تا سال 703 هَ . ق . فرمانروای کشور