غار یمگانلغتنامه دهخداغار یمگان . [ رِ ی ُ ] (اِخ ) در مقدمه ٔ دیوان ناصرخسرو در شرح حال وی آمده است : ناصرخسرو همه جا خود را میان کوهها در دره و غار و زندان سنگی و حصار و کوهسار پر
زندانلغتنامه دهخدازندان . [ زِ ] (اِ) بندیخانه . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). محبس . بندیخانه . قیدخانه . حبس . سجن . (ناظم الاطباء). جایی که متهمان و محکومان را در آن نگاهدارن
یارلغتنامه دهخدایار. (اِ) اعانت کننده . (برهان ) (شرفنامه ). معین . (دهار). مدد. مددکار. (غیاث اللغات ). عون . معاون . ناصر. نصیر. عضد. معاضد. ظهیر. پشت . یاور. مدد. ساعد. دستگ
شبهتلغتنامه دهخداشبهت . [ ش ُ هََ ] (ع اِمص ، اِ) به معنی شبهه و اشتباه است که در فارسی با تاء کشیده به کار رفته است : من مانده به یمگان درون از آنم کاندر دل من شبهت و ریا نیست
عربلغتنامه دهخداعرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) دسته ای از مردم خلاف عجم ، و مراداز عجم هر کسی است که غیر عرب باشد از فرس و ترک و فرنگ و جز آنها و لفظ عرب مؤنث است بر تأویل طائفه : ی
ریالغتنامه دهخداریا. (ع اِمص ) ریاء. ظاهرسازی . چشم دیدی . (یادداشت مؤلف ). ساختگی . ظاهری : زنا و ریا آشکارا شوددل نرم چون سنگ خارا شود. فردوسی .من مانده به یمگان درون از آنم