غابانکلغتنامه دهخداغابانک . [ ن َ ] (اِ) شابانک . شاهبانک . شاهباپک . شابابک . شاهنانج . شابالج . شاهبابک . شابانج . شاه بانج . شافامج . معرب شابانک که برنوب باشد. (فهرست مخزن الا
غازانلغتنامه دهخداغازان . (اِخ ) فرزند ارغون بن اباقابن هولاکوبن تولوی بن چنگیز، هفتمین ایلخانان مغولی (از هلاکو ببعد) ایران است که از سال 694 تا سال 703 هَ . ق . فرمانروای کشور
شابانکلغتنامه دهخداشابانک . [ ن َ ] (اِ مرکب ) شافانج . (دزی ج 1 ص 714). دارویی است که آن را به عربی بنفسج الکلاب خوانند و بشیرازی تس سگ گویند و معرب آن شابانج است علت صرع را سود
بابانک بالالغتنامه دهخدابابانک بالا. [ ن َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز در 20 هزارگزی جنوب خاوری شیراز. کنار راه فرعی شیراز به گشنگان . دامنه ،معتدل مالاری
بابانک پائینلغتنامه دهخدابابانک پائین . [ ن َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز، 21 هزارگزی جنوب خاور شیراز کنار راه فرعی شیراز به گشنگان . دامنه معتدل مالاریائی
شاهبانکلغتنامه دهخداشاهبانک . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است دوایی و آن را به تازی بنفسج الکلاب خوانند و معرب آن شاه بابج است . (برهان قاطع). آن را تس سک نیز گویند و بتازی بنفس
مُصَيْطِرُونَفرهنگ واژگان قرآنغالبان - آنان كه داراي سيطره اند(اصل کلمه مصيطر از سيطره - با سين - است ، چيزي که هست گاهي سين آن را به صاد قلب ميکنند و سيطره به معناي غلبه و قهر است وقهر نوعي