غابفرهنگ فارسی عمید۱. بیهوده و یاوه: ◻︎ تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب / تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب.(رودکی: ۵۲۰)، ◻︎ زآن همه وعدۀ نیکو ز چه خرسند شدی / ای خردمند بدین نعمت پوسیدۀ غاب (ناصرخسرو: ۱۸۸).۲. خراب و ضایع.
غیاهبلغتنامه دهخداغیاهب . [ غ َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ غَیهَب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غیهب شود.
چیغابلغتنامه دهخداچیغاب . (اِخ ) دهی است از بخش موسیان شهرستان دشت میشان . در 32هزارگزی جنوب خاوری موسیان کنار راه اتومبیل رو دزفول به موسیان واقع است . 250 تن سکنه دارد. از رودخانه چیغاب و چشمه ٔ عین خوش آبیاری میشود. ساکنینش
غیابلغتنامه دهخداغیاب . (ع اِ) ج ِ غَیب . (منتهی الارب ). ج ِ غَیب ، بمعنی پیه رقیق . (از اقرب الموارد). رجوع به غَیب شود.
غیابلغتنامه دهخداغیاب . (ع مص ) درآمدن چیزی در چیزی . (منتهی الارب ). فروشدن چیزی در چیزی و ناپدید گردیدن . غِیاب . || (اِ) قبر. گور. غَیابة. (از اقرب الموارد). || غیاب درخت یا غَیّاب آن ، یعنی ریشه های آن . (از اقرب الموارد).
غیابلغتنامه دهخداغیاب . [ غ َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار ناپدیدشونده . بسیار غائب شونده . مبالغه ٔ غائب . (از اقرب الموارد) (المنجد). || (اِ) غیاب الشجر؛ ریشه های درخت . غیاب بتخفیف یاء نیز به همین معنی است . (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به غَیاب شود.
غابشلغتنامه دهخداغابش . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غبش . || فریبنده . || خائن . (منتهی الارب ). الغاش . الخادع . || الظالم . (المنجد).
غابرفرهنگ فارسی عمید۱. رونده؛ گذرنده.۲. گذشته.۳. باقی؛ باقیمانده.۴. (اسم) (نجوم) ستارهای که از تربیع گذشته و به تثلیث نرسیده باشد، یا از تسدیس تجاوز کرده و به تربیع نرسیده باشد.
غموسلغتنامه دهخداغموس . [ غ ُ ] (ع مص ) فروشدن . (مصادر زوزنی ). غایب و ناپدید شدن . غمس النجم ؛ غاب . (اقرب الموارد). || به آب فروشدن . (مصادر زوزنی ).
فضول گفتنلغتنامه دهخدافضول گفتن . [ ف ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) یاوه گویی . بیهوده گفتن . فضول آوردن : تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب ؟تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب ؟رودکی
پجوللغتنامه دهخداپجول . [ پ ُ ] (اِ) بجول . پژول .بژول . شتالنگ . اشتالنگ . کعب . قاب . غاب : نه اقعس سرون و نه نقرس دو پانه اکفس پجول و نه شم ز استر. ابوعلی الیاس (از فرهنگ اسدی ).
غابشلغتنامه دهخداغابش . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غبش . || فریبنده . || خائن . (منتهی الارب ). الغاش . الخادع . || الظالم . (المنجد).
غابرفرهنگ فارسی عمید۱. رونده؛ گذرنده.۲. گذشته.۳. باقی؛ باقیمانده.۴. (اسم) (نجوم) ستارهای که از تربیع گذشته و به تثلیث نرسیده باشد، یا از تسدیس تجاوز کرده و به تربیع نرسیده باشد.
دوغابلغتنامه دهخدادوغاب . (اِ مرکب ) یا دوغ آب . دوغ آمیخته با آب . آب دوغ . (یادداشت مؤلف ). || هر چیزی که در آن آب ریزند تا همچون دوغ سفید و آبکی گردد. || آشی است که از شیر سازند. (فرهنگ فارسی معین ). || گچ یا آهک یا سیمان آمیخته با آب بسیاررقیق که بنایان برای پر کردن و گرفتن درزها و لایهای
چیغابلغتنامه دهخداچیغاب . (اِخ ) دهی است از بخش موسیان شهرستان دشت میشان . در 32هزارگزی جنوب خاوری موسیان کنار راه اتومبیل رو دزفول به موسیان واقع است . 250 تن سکنه دارد. از رودخانه چیغاب و چشمه ٔ عین خوش آبیاری میشود. ساکنینش
رغابلغتنامه دهخدارغاب . [ رَ ] (ع ص ، اِ) زمینی که آب در آن روان نشود مگر به باران بسیار. رغاث . رجوع به این کلمه شود. || زمین نرم فراخ ریگناک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). زمین نرم . (مهذب الاسماء).