غابلغتنامه دهخداغاب . (ص ) سخن بیهوده و یاوه و هرزه و هذیان . حدیث و سخن بیهوده و لاطائل و ترهات . فضولی بیهوده و یافه . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ).- حدیث غاب ؛ مجازاً مب
غابلغتنامه دهخداغاب . (ع اِ) ج ِ غابة. جنگل .بیشه ٔ شیر. (مهذب الاسماء) (دهار). بیشه و نیستان . (برهان ). بیشه ها، خصوصاً بیشه هائی که در آن شیر ماند و این جمع غابة است . (غیاث
غابلغتنامه دهخداغاب . [ غا ب ب ] (ع ص ) شب مانده . از شب پیش مانده . بَیّوت . بیات (گوشت ، نان ). شب بر او گشته . گوشت یا نان یکشبه . (آنندراج ). لحم غاب ؛ گوشتی شب گذشته . (مه
قابلغتنامه دهخداقاب . (اِخ ) قریه ای است در خاک مصر در طرف چپ رود نیل به فاصله ٔ بیست ونه هزارگزی جنوب شرقی «اسنه » و در نزدیکی خرابه های شهر قدیمی که به زبان قبطی «نخب » و به
قابلغتنامه دهخداقاب . (اِخ ) واحه ای است واقع در میان صحرا در نوبه ٔ آفریقا در جانب غربی «دنقله » و در چهل وپنج هزارگزی ساحل نیل ، طول آن از شمال به جنوب یکصدوهفتادهزارگز است و
غابشلغتنامه دهخداغابش . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غبش . || فریبنده . || خائن . (منتهی الارب ). الغاش . الخادع . || الظالم . (المنجد).
غَابِرِينَفرهنگ واژگان قرآنجامانده ها - از بين رفتگان - درگذشتگان ( غابر کسي است که همراهانش بروند و او جا بماند )
غابشلغتنامه دهخداغابش . [ ب ِ ] (اِ) غباریه . عنب الدب . مردار آغاجی . برگک . بارشین .نام درختی است کوهی که میوه ٔ آن را غباریة و عنب الدب گویند. شبیه است به کنار. (برهان ) (آنن
غابکلغتنامه دهخداغابک . [ ب َ ] (اِ مصغر) مصغر غاب ، بمعنی بجول . در تداول عوام گویند: غابکش بیرون آمده بود؛ سخت لاغر بود.
غابةلغتنامه دهخداغابة. [ ب َ ] (ع اِ) زمین پست هموار. || گروه مردمان . || نیزه ٔ دراز یا نیزه ٔ لرزان . || بیشه ٔ درختان انبوه و درهم پیچیده ، یقال : لیث غابة. ج ، غاب و غابات .
غابةلغتنامه دهخداغابة. [ غاب ْ ب َ ] (ع ص ) تأنیث غاب ّ؛ شتران که به غب ّ (یک روز در میان ) آب خورند. ج ، غواب ّ. (آنندراج ): ابل ٌ غابة؛ شترانی که روزی آب خورند و روزی نه . (م
غابهفرهنگ انتشارات معین(بِ یا بَ) [ ع . غابة ] (اِ.) 1 - زمین پست و هموار 2 - نیزة دراز. 3 - بیشه درختان انبوه و درهم پیچیده . ج . غاب و غابات .