عیون البقرلغتنامه دهخداعیون البقر. [ ع ُ نُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) چشمان گاو. رجوع به عیون و عین شود. || نوعی از انگور گرد سیاه رنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انگوری است سیاه
عیون الدیکةلغتنامه دهخداعیون الدیکة. [ ع ُ نُدْ دی َ ک َ ] (ع اِ مرکب ) چشمان خروسها. || ابن رضوان گوید: دانه ای باشد مانند دانه ٔ خرنوب و از آن به گردی گراینده تر است ، سرخ و لغزان ،
حصن العیونلغتنامه دهخداحصن العیون . [ ح ِ نُل ْ ع ُ ] (اِخ ) نام موضعی بثغور رومیه . (معجم البلدان ).
جبل العیونلغتنامه دهخداجبل العیون . [ ج َ ب َ لُل ْ ع ُ ] (اِخ ) نام کوهی است به اسپانیا که مشتمل بر شهرها و قریه های فراوانی است . رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 244 شود.
عیونلغتنامه دهخداعیون . [ ع َ ] (ع ص ) رجل عیون ؛ مرد نیک چشم زخم رساننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شورچشم ، یعنی کسی که نظرش ضرر رساند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). شوخ چش
عیونلغتنامه دهخداعیون . [ ع ُ ] (اِخ ) جایگاهی است در راه بین واسط و مکه ، شامل چشمه های صُماخ و أدَم و مُشَرَّجة، و مردم در آنجا فرودمی آیند. (از معجم البلدان ).
عین البقرلغتنامه دهخداعین البقر. [ ع َ نُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) چشم گاو. گاوچشم . رجوع به عین شود. || ظاهراً نام نوعی پارچه بوده است با سوراخهای فراخ : چشمهای مدفون و عین البقر ب
کالی الولغتنامه دهخداکالی الو. [ ] (هندی ، اِ) به هندی اجاص اسود است که عیون البقر نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
بقرلغتنامه دهخدابقر. [ ب َ ق َ ] (ع اِ) ج ِ بَقَرَة.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی مطلق گاو خواه نرخواه ماده بخلاف ثور که گاو نر را گویند. (آنندراج ) (از غیاث ). گاو، نام
اجاصلغتنامه دهخدااجاص . [ اِج ْ جا ] (ع اِ) آلو. آلوی سیاه . آلوی بخارائی . آلوچه . (داود ضریر انطاکی ). زردآلو. میوه ای است خوش ترش ، و از آن آش می پزند. اجاصة یکی . و این لغت
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الطبری ترنجی ، مکنی به ابوالحسن ، از مردم طبرستان و عالم بصناعت طب . وی طبیب امیر رکن الدوله بود. او راست : الکُنّاش معروف به ا