عیون البقرلغتنامه دهخداعیون البقر. [ ع ُ نُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) چشمان گاو. رجوع به عیون و عین شود. || نوعی از انگور گرد سیاه رنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انگوری است سیاه
عین البقرلغتنامه دهخداعین البقر. [ ع َ نُل ْ ب َ ق َ ] (اِخ ) چشمه ای است در نزدیکی عکا، و مسلمانان و نصاری و یهودیان آن را زیارت کنند. و گویند آن گاوی که حضرت آدم بااو زراعت میکرد،
عین البقرلغتنامه دهخداعین البقر. [ ع َ نُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) چشم گاو. گاوچشم . رجوع به عین شود. || ظاهراً نام نوعی پارچه بوده است با سوراخهای فراخ : چشمهای مدفون و عین البقر ب
عیون الدیکةلغتنامه دهخداعیون الدیکة. [ ع ُ نُدْ دی َ ک َ ] (ع اِ مرکب ) چشمان خروسها. || ابن رضوان گوید: دانه ای باشد مانند دانه ٔ خرنوب و از آن به گردی گراینده تر است ، سرخ و لغزان ،
حصن العیونلغتنامه دهخداحصن العیون . [ ح ِ نُل ْ ع ُ ] (اِخ ) نام موضعی بثغور رومیه . (معجم البلدان ).
عین البقرلغتنامه دهخداعین البقر. [ ع َ نُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) چشم گاو. گاوچشم . رجوع به عین شود. || ظاهراً نام نوعی پارچه بوده است با سوراخهای فراخ : چشمهای مدفون و عین البقر ب
کالی الولغتنامه دهخداکالی الو. [ ] (هندی ، اِ) به هندی اجاص اسود است که عیون البقر نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
بقرلغتنامه دهخدابقر. [ ب َ ق َ ] (ع اِ) ج ِ بَقَرَة.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی مطلق گاو خواه نرخواه ماده بخلاف ثور که گاو نر را گویند. (آنندراج ) (از غیاث ). گاو، نام
اجاصلغتنامه دهخدااجاص . [ اِج ْ جا ] (ع اِ) آلو. آلوی سیاه . آلوی بخارائی . آلوچه . (داود ضریر انطاکی ). زردآلو. میوه ای است خوش ترش ، و از آن آش می پزند. اجاصة یکی . و این لغت
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الطبری ترنجی ، مکنی به ابوالحسن ، از مردم طبرستان و عالم بصناعت طب . وی طبیب امیر رکن الدوله بود. او راست : الکُنّاش معروف به ا