عیقصلغتنامه دهخداعیقص . [ ع َ ق َ ] (ع ص ) بخیل . (از اقرب الموارد). عُقُص . (منتهی الارب ). رجوع به عقص شود.
حکش عکشلغتنامه دهخداحکش عکش . [ ح َ ک ِ ع َ ک ِ ] (ع از اتباع ) مرددرافتاده ٔ در دشمن و پیچیده ٔ بروی . (منتهی الارب ).
حکیصلغتنامه دهخداحکیص . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) مرد متهم و آنکه از وی بدگمان باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).