عقصلغتنامه دهخداعقص . [ ع ُ ق ُ ] (ع اِ) شکنبه . || (ص ) مرد زفت . (منتهی الارب ). || (اِ) ج ِ عِقاص . (اقرب الموارد). رجوع به عِقاص شود.
عقصلغتنامه دهخداعقص . [ ع َ ] (ع مص )بافتن موی را و تاب دادن ، و از آن جمله است «الخیر معقوص بنواصی الخیل »؛ یعنی نیکی گره خورده و بافته است در پیشانی اسبان . (از منتهی الارب )
عقصلغتنامه دهخداعقص . [ ع َ ق َ ] (ع مص ) بدخوی شدن . (از منتهی الارب ). بخیل شدن و بدخوی گشتن . (از اقرب الموارد). بخیلی کردن و بدخو شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || پیچان گردان
عقصلغتنامه دهخداعقص . [ ع َ ق َ ] (ع مص ) در اصطلاح عروض خرم کردن مفاعلتن معصوب در بحر وافر. (از اقرب الموارد). افکندن میم مفاعلتن بعد ساکن نمودن لامش در بحر وافر. (از منتهی ال
اغصلغتنامه دهخدااغص . [ اَ غ َص ص ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از غَصَص ، بمعنی پرتر. مملوتر: لم یر فی الدنیا مدرس اغص باهله من مدرسة الشریف . (روضات الجنات ص 131).
عقصةلغتنامه دهخداعقصة. [ ع ِ ص َ ] (ع اِ) موی بافته و تاب داده .(از منتهی الارب ). «ضفیرة» و گیسوی بافته ، و گویند مویی است که آن را بتابند و قسمتهای انتهایی آن را در بن مویها ف
عقصاءلغتنامه دهخداعقصاء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعقص است در تمام معانی . ج ، عُقص . (از اقرب الموارد). رجوع به أعقص شود.
عقصةلغتنامه دهخداعقصة. [ ع ُ ص َ ] (ع اِ) گره . عقصةالقرن ؛ گره شاخ . ج ، عُقَص . (از اقرب الموارد).
عقصةلغتنامه دهخداعقصة. [ ع َ ق َ ص َ ] (ع اِ) ریگ توده و رمل برهم نشسته که راهی در آن نباشد. (از اقرب الموارد). عَقِص . و رجوع به عقص شود.
عقصةلغتنامه دهخداعقصة. [ ع ِ ص َ ] (ع اِ) موی بافته و تاب داده .(از منتهی الارب ). «ضفیرة» و گیسوی بافته ، و گویند مویی است که آن را بتابند و قسمتهای انتهایی آن را در بن مویها ف
عقصاءلغتنامه دهخداعقصاء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعقص است در تمام معانی . ج ، عُقص . (از اقرب الموارد). رجوع به أعقص شود.
عقصةلغتنامه دهخداعقصة. [ ع ُ ص َ ] (ع اِ) گره . عقصةالقرن ؛ گره شاخ . ج ، عُقَص . (از اقرب الموارد).
عقصةلغتنامه دهخداعقصة. [ ع َ ق َ ص َ ] (ع اِ) ریگ توده و رمل برهم نشسته که راهی در آن نباشد. (از اقرب الموارد). عَقِص . و رجوع به عقص شود.
عقاصلغتنامه دهخداعقاص . [ ع ِ ] (ع اِ) رشته که بدان گیسو بندند. (منتهی الارب ). نخی که بوسیله ٔ آن اطراف ذؤابه را بندند. ج ، عُقُص . (از اقرب الموارد). موی بند. (ملخص اللغات حس