عیرانةلغتنامه دهخداعیرانة. [ ع َن َ ] (ع ص ) شتر تیزرو در شادمانی که به گورخر ماند در سرعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شتری که در سرعت و جنب وجوش چون گورخر باشد
عیدانةلغتنامه دهخداعیدانة. [ ع َ ن َ ] (ع اِ) یکی عیدان . خرمابن بلند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عیدان شود.
عصرانهگویش اصفهانی تکیه ای: asrâna طاری: asruna طامه ای: asruna طرقی: asruna کشه ای: asrâna نطنزی: asruna
عیانةلغتنامه دهخداعیانة. [ ن َ ] (ع مص ) خبر آوردن برای قوم . || جاسوس و عین شدن بر قوم . (از اقرب الموارد). دیدبانی کردن . (دهار): بعثنا عیانةً؛ جاسوس فرستادیم تا خبر آرد. (از م
عیانةلغتنامه دهخداعیانة. [ ع ُ ن َ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ). قلعه ای است از قلاع ذمار در یمن ازآن ِ فرزندان عمران بن زید. (از معجم البلدان ).
عیانةلغتنامه دهخداعیانة. [ ن َ ] (اِخ ) موضعی است در دیار بنی حارث بن کعب بن خزاعة، و نام آن در شعر مسیب بن علس آمده است . رجوع به معجم البلدان شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعد ابوالحسین کاتب . یاقوت در معجم الادباء (چ مارگلیوث ج 1 ص 129 ببعد) آرد: حمزه در زمره ٔ اهل اصفهان ذکر او آورده و گوید که ابوالحس
اشترلغتنامه دهخدااشتر. [ اُ ت ُ ] (اِ) شتر . (غیاث ) (آنندراج ). هیون . پاپهن . بعیر. جمل (اشتر نر). ناقه (اشتر ماده ). اِبل . مطیه . ابوایوب . ابوصفوان . حیوانی است اهلی که در
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندان
عیدانةلغتنامه دهخداعیدانة. [ ع َ ن َ ] (ع اِ) یکی عیدان . خرمابن بلند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عیدان شود.