عارلغتنامه دهخداعار. (ع اِ) عیب و ننگ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) : تا قیامت آن عار از خاندان ما دور نشود. (تاریخ بیهقی ص 129). || فضیحت و هر چه در آن عیب لا
بی ننگلغتنامه دهخدابی ننگ . [ ن َن ْ ] (ص مرکب ) (از: بی + ننگ ) بی عیب و بی عار و بی وقار باشد، چه ننگ بمعنی عیب و عار است . (برهان ) (آنندراج ). بی شرم . بی عار. رسوا و بی آبرو.
قضاءةلغتنامه دهخداقضاءة. [ ق ُءَ ] (ع اِ) عیب و فساد. || عار و ننگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَضْاءة شود.
قضاءةلغتنامه دهخداقضاءة. [ ق َ ءَ ] (ع اِ) عیب و فساد و تباهی . || عار و ننگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: فی حسبه قضاءة. (منتهی الارب ) : تعیرنی سلمی و لیس بقضاءة؟ (از
شنارلغتنامه دهخداشنار. [ ش َ ] (ع اِ) عیب بدتر و عار. (از منتهی الارب ). بدترین عیب و عار. (از اقرب الموارد). || دشمنی کردن باشد و دشمن داشتن یعنی با کسی و چیزی بد بودن . (برهان