عیب برشتهکاریroast defectواژههای مصوب فرهنگستانعیبی که براثر ایراد در دستگاه یا در فرایند برشتهکاری، در دانههای قهوه ایجاد شده باشد و به طعمهای بد در نوشیدنی قهوه منجر شود
عیبفرهنگ مترادف و متضاد۱. آهو، صدمه، علت، فساد، منقصت، نقصان، نقص، نقیصه، وصمت ۲. تقصیر، خرده، خطا ۳. بدی، زشتی، شایبه، معرت ۴. رسوایی، عار
عیبدیکشنری فارسی به انگلیسیblame, blemish, blot, defect, demerit, disfigurement, drawback, failing, fault, flaw, impairment, imperfection, malfunction, Mark, shortcoming, spot, stain, sti
عیبلغتنامه دهخداعیب . [ ع َ ] (ع اِ) آهو، مقابل فرهنگ . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نقیصه . (اقرب الموارد). بدی . نقص . نقصان . (فرهنگ فارسی معین ) : چو
عیب دارلغتنامه دهخداعیب دار. [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب دارنده . معیوب و دارای عیب . (ناظم الاطباء) : که تو هم عیب دار و عیبناکی خدا را شد سزا از عیب پاکی . ناصرخسرو.عیب نمایی مک
عیب خرلغتنامه دهخداعیب خر. [ ع َ / ع ِ خ َ ] (نف مرکب ) عیب خرنده . آنکه عیب و نقص را بر دیگر چیزها ترجیح دهد : عیب خرند این دو سه ناموس گربی هنر و بر هنر افسوس گر.نظامی .
عیب خواهلغتنامه دهخداعیب خواه . [ ع َ / ع ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) عیب خواهنده . آنکه عیب و نقص دیگران را طلب کند : تو این آب روشن مگردان سیاه که عیب آورد برتو بر عیب خواه .فردوسی .