عیبگوییلغتنامه دهخداعیبگویی . [ ع َ / ع ِ ] (حامص مرکب ) عمل عیب گوی . عیب شمارش . عیب جوئی . (آنندراج ). رجوع به عیب گو و عیب جویی شود.
برشمردنلغتنامه دهخدابرشمردن . [ ب َ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) شمردن . احصاء. یکی یکی شمردن . تعداد کردن . (فرهنگ لغات شاهنامه ). عد. (یادداشت بخط مؤلف ). شماره کردن چیزی
عیبگویلغتنامه دهخداعیبگوی . [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب گوینده . عیب گو. بدگوی . (ناظم الاطباء). شمارنده ٔ عیب و بدی : تو عیب کسان هیچ گونه مجوی که عیب آورد بر تو بر عیبگوی . فرد
خرده گرفتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. عیبجویی کردن، نکتهگیری کردن ۲. ایرادگرفتن، انتقاد کردن ۳. خردهبینی گرفتن
خردهگیریفرهنگ مترادف و متضاد۱. عیبجویی، عیبگیری، ۲. اعتراض، انتقاد، ایراد ≠ تحسین، تعریف، تمجید ۳. مذمت ۴. نقادی، نقد، نکتهگیری، نکتهسنجی، نکتهبینی
اشیهلغتنامه دهخدااشیه . [ اَش ْ ی َه ْ ](ع ن نف ) عیبگوی تر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و ذیل شَیوه آرد: یقال : هو شیوه من اشیه الناس . ولی در المنجد ذیل شَیوه از مصدر شَیْه بمع