عیبجولغتنامه دهخداعیبجو. [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب جوی . عیب جوینده . که تفحص بدیها و معایب دیگران کند تا آشکار سازد. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) : ازین نازک طبعی ،
عیب جوفرهنگ انتشارات معین(ی ) ( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که تفحص بدی ها و معایب دیگران کند، تا آن ها را آشکار سازد. 2 - بدگوی مردمان .
عیب جوفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهعیبجوینده؛ جویندۀ عیب دیگران؛ کسی که عیبها و بدیهای دیگران را تفحص میکند و آشکار میسازد.
عیبجویلغتنامه دهخداعیبجوی . [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب جوینده . عیبجو. کسی که کاوش معایب و بدی مردمان کند تا آشکار سازد. (از ناظم الاطباء) : چه گوید تو را دشمن عیبجوی چو بی جنگ
خرده گرفتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. عیبجویی کردن، نکتهگیری کردن ۲. ایرادگرفتن، انتقاد کردن ۳. خردهبینی گرفتن
خردهگیریفرهنگ مترادف و متضاد۱. عیبجویی، عیبگیری، ۲. اعتراض، انتقاد، ایراد ≠ تحسین، تعریف، تمجید ۳. مذمت ۴. نقادی، نقد، نکتهگیری، نکتهسنجی، نکتهبینی
عیب جوییلغتنامه دهخداعیب جویی . [ ع َ / ع ِ ] (حامص مرکب ) عمل عیبجو. ایراد عیب ها و خطاهای دیگران . (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : نه کم زآیینه ای در عیب جویی به آیینه رها