عیالةلغتنامه دهخداعیالة. [ ل َ ] (ع اِ) علف : عیالة البِرذَون ؛ علف ستور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عیالةلغتنامه دهخداعیالة. [ ع َی ْ یا ل َ ] (ع ص ) امراءة عیالة؛ زن خرامنده و مائل و نازنده در رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زن متبختر و میال . (از اقرب الموارد
عیالةلغتنامه دهخداعیالة. [ ل َ ] (ع مص ) بسیارعیال گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). عَول .رجوع به عول شود. || کافی و بسنده گردیدن . عیال خود را نفقه و خور
ایالةلغتنامه دهخداایالة. [ ل َ ] (ع مص ) سیاست راندن ملک رعیت خودرا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سیاست راندن پادشاه رعیت خود را. (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سیاست . (از اقرب
عدالةدیکشنری عربی به فارسیقاعده انصاف , انصاف بي غرضي , تساوي حقوق , داد , عدالت , انصاف , درستي , دادگستري
عیانةلغتنامه دهخداعیانة. [ ن َ ] (ع مص ) خبر آوردن برای قوم . || جاسوس و عین شدن بر قوم . (از اقرب الموارد). دیدبانی کردن . (دهار): بعثنا عیانةً؛ جاسوس فرستادیم تا خبر آرد. (از م
اجحانلغتنامه دهخدااجحان . [ اِ ] (ع مص ) ناگوارد کردن : اجحن الصبی . (منتهی الارب ). دَلَمه کردن کودک شیر را. بدغذا کردن . || تنگ گرفتن بر عیال از فقر یا بخل : اجحن علی عیاله . (
زبانلغتنامه دهخدازبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) شاعری است از عرب و در عقد الفرید این دو بیت از او نقل گردیده است :و لسنا کقوم محدثین سیادةیری ما لها و لایحس فعالهامساعیهم مقصوره فی
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز، صاحب عقدالفرید. نام وی را (صفحه ٔ 121 ج 2 چ محمد سعید العریان ) ذیل عنوان باب الحلم و دفع السیئة بالحسنة بدینسان آرد: و انشد
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عروةبن الورد العبسی . وی ادراک زمان نبی کرده است چه پدرش قبل از بعثت وفات یافت . او را یزیدبن خالد نیز میگویند و مرزبانی در معجم الشعرا
عصفلغتنامه دهخداعصف . [ ع َ ] (ع مص ) سخت وزیدن باد. (از منتهی الارب ) (دهار). باد سخت جستن . (تاج المصادر بیهقی ). سخت جستن باد. (المصادر زوزنی ): عصفت الریح ؛ باد سخت شد، و چ