حافدلغتنامه دهخداحافد. [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حفد و حفود و حفدان . || نواسه ٔ پسرینه . (مهذب الاسماء). نژاد پسرینه . نواده . نبیره . فرزندزاده . (غیاث از کنز). دخترزاده . || داماد. (غیاث ) (کنزاللغات ). || پدرزن . || برادرزن . || یار. یاریگر. دوست . (غیاث ) (کنزاللغات ). || خدمتکار.
عائفلغتنامه دهخداعائف . [ءِ ] (ع ص ) فالگوی به مرغان و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بمرغان کهانت کند. (از اقرب الموارد). || ناپسند دارنده ٔ طعام و شراب و جز آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و در حدیث ابن سیرین است : ان شریحا کان عائفا؛ یعنی صادق حدس بود نه آنکه در عیافت کار مردم ج
زجرلغتنامه دهخدازجر. [ زَ ] (ع مص ) بازداشتن و منع کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). باز داشتن کسی را و نهی کردن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). از کاری بازکردن . (المصادر زوزنی ص 22) (دهار). منع. نهی . و این لغت دراصل بمعنی راندن بوسیله