طایرلغتنامه دهخداطایر. [ ی ِ ] (اِخ ) نام یکی از تازیان که بنابه گفته ٔ خواندمیر پس از مرگ نرسی به کشور ایران تاختن آورد. خواندمیر ذیل وقایع سلطنت شاپور ذوالاکتاف آرد: بعد از فو
طایرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پروازکننده.۲. (اسم) پرنده.۳. (اسم) پرندهای که به آن فال میزنند.۴. (اسم) [مجاز] فال. طایر فلک: [قدیمی] فرشته. طایر قدس: = طایر فلک
تایرtyre/ tireواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای لاستیکی که بر روی چرخ وسیلۀ نقلیه سوار میشود بهنحویکه با سطح زمین همواره در تماس است و با کاستن از شدت ضربات ناشی از عوارض جاده و تحمل بار واردشده، ح
طایر بوقابهادرلغتنامه دهخداطایر بوقابهادر. [ ی ِ ب َ دُ ] (اِخ ) رجوع به طایر بهادر و تاریخ سیستان حاشیه ٔ صص 397-398 شود.
طایر جرفادقانیلغتنامه دهخداطایر جرفادقانی . [ ی ِ رِ ج ُ دَ ] (اِخ ) هدایت آرد: نام شریفش آقا سیدمحمد از فضلای آن بلد، سیدی با ذوق و عرفان ، و با شوق و ایمان بوده در سفر مکه ٔ معظمه رحلت
طایر شیرازیلغتنامه دهخداطایر شیرازی . [ ی ِ رِ ] (اِخ ) هدایت آرد: نام شریفش حسن خان بن عبدالرحیم خان ،پدرش برادر اعتمادالدوله حاجی ابراهیم خان شیرازی که پیشکار خاقان سعید شهید بوده ،
طایری مشهدیلغتنامه دهخداطایری مشهدی . [ ی ِ ی ِ م َ هََ ](اِخ ) طالب علم بود و در شعر طبع بانگیز داشت (؟)این مطلع از اوست :انگشت بهر عشق چو بر ابروان نهادتیری برای کشتن من در کمان نهاد
طایر بوقابهادرلغتنامه دهخداطایر بوقابهادر. [ ی ِ ب َ دُ ] (اِخ ) رجوع به طایر بهادر و تاریخ سیستان حاشیه ٔ صص 397-398 شود.
طایر جرفادقانیلغتنامه دهخداطایر جرفادقانی . [ ی ِ رِ ج ُ دَ ] (اِخ ) هدایت آرد: نام شریفش آقا سیدمحمد از فضلای آن بلد، سیدی با ذوق و عرفان ، و با شوق و ایمان بوده در سفر مکه ٔ معظمه رحلت
طایر شیرازیلغتنامه دهخداطایر شیرازی . [ ی ِ رِ ] (اِخ ) هدایت آرد: نام شریفش حسن خان بن عبدالرحیم خان ،پدرش برادر اعتمادالدوله حاجی ابراهیم خان شیرازی که پیشکار خاقان سعید شهید بوده ،
طایراوسونلغتنامه دهخداطایراوسون . [ ی ِ ] (اِخ ) مقدم قوم اوهات مرکیت (از اقوام چنگیزی ). (جامعالتواریخ بلوشه ص 3) خواندمیر در حبیب السیر نام این شخص را بدین طریق ضبط کرده : «طایرالس