عوفلغتنامه دهخداعوف . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ربیعبن سماعة، مشهور به ذوالخمار. رجوع به ذوالخمار، و الاعلام زرکلی شود.
عوفلغتنامه دهخداعوف . [ ع َ ] (اِخ ) ابن اثاثة، مکنی به ابوعبد و مشهور به مسطح . وی از صحابیان بود و بجهت سخنی که درباره ٔ عایشه ام المؤمنین گفته بود پیامبر (ص ) وی را تازیانه
اوفلغتنامه دهخدااوف . (اِ صوت ) علامت اظهار درد است خاصه در سوختگی و خلیدن خار یا سوزن و امثال آن بر تن . (یادداشت مؤلف ). اُخ . اُف .
اوفلغتنامه دهخدااوف . [ اَ ] (ع مص ) آفت رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). زحمت و آفت رسیدن . (آنندراج ).
عوف قواسلغتنامه دهخداعوف قواس . [ ع َ ف ِ ق َوْ وا ](اِخ ) تابعی بود. رجوع به ابومغیرة (عوف ...) شود.
عوف اعرابیلغتنامه دهخداعوف اعرابی . [ ع َ ف ِ اَ ] (اِخ ) (به صورت غیرمنسوب ) از محدثان بود. (از منتهی الارب ).
عوفانلغتنامه دهخداعوفان . [ع َ ] (اِخ ) به صیغه ٔ مثنی ، نام دو مرد از بنی سعد بود، عوف بن سعد و عوف بن کعب بن سعد. (از منتهی الارب ).
عوفیلغتنامه دهخداعوفی . [ ع َ ] (اِخ ) محمدبن محمد زیتونی عوفی ، ملقب به بدرالدین . از شافعیان مصر بود و بسال 831 هَ . ق . متولد شد. وی در قضاو خطبه و زجل مهارت داشت و بسال 924
عوف قواسلغتنامه دهخداعوف قواس . [ ع َ ف ِ ق َوْ وا ](اِخ ) تابعی بود. رجوع به ابومغیرة (عوف ...) شود.
عوف اعرابیلغتنامه دهخداعوف اعرابی . [ ع َ ف ِ اَ ] (اِخ ) (به صورت غیرمنسوب ) از محدثان بود. (از منتهی الارب ).
عوفانلغتنامه دهخداعوفان . [ع َ ] (اِخ ) به صیغه ٔ مثنی ، نام دو مرد از بنی سعد بود، عوف بن سعد و عوف بن کعب بن سعد. (از منتهی الارب ).
عوفیلغتنامه دهخداعوفی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب است به عبدالرحمان بن عوف زهری که فرزندان او «عوفیون » خوانده میشدند. || منسوب به عوف بن سعدبن ظرب . ابوسلیمان یحیی بن یعمر قاضی ع
عوفیلغتنامه دهخداعوفی . [ ع َ ] (اِخ ) ابراهیم بن ابی بکربن اسماعیل دنابی عوفی ، از نسل عبدالرحمان بن عوف بود.وی حسابدان و عالم به فرائض بشمار میرفت . اصل او ازدمشق و مولدش بسال