عوسلغتنامه دهخداعوس . (اِخ ) موضعی است در شام ، و گویند که آن نام موضع نیست بلکه همان صفت گوسفند است . (از معجم البلدان ).
عوسلغتنامه دهخداعوس . (ع اِ) نوعی از گوسپند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوسفندها و کبش های سفیدرنگ . (از اقرب الموارد). || ج ِ عَوساء. (اقرب الموارد) (ناظم ال
عوسلغتنامه دهخداعوس . [ ع َ ] (ع مص ) کوشیدن و ورزیدن و رنج کشیدن جهت عیال . || قوت دادن عیال را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شب برگ
عوسلغتنامه دهخداعوس . [ ع َ وَ ] (ع مص )درآمدن کنج دهن وقت خنده و جز آن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). داخل شدن گونه های شخص بطوری که گودال مانندی در آن ا
عوصلغتنامه دهخداعوص . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عوف بن عذرةبن زیداللات بن رفیدةبن ثوربن کلب بن وبرة. جدی جاهلی است و بطنی از کلب از قحطانیه را تشکیل میدهد. (از اللباب فی تهذیب الانساب
عوصلغتنامه دهخداعوص . [ ع َ ] (ع اِ) نشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سختی و احتیاج . || نفس ، و گویند جنبش و نیرو. || راههای روباه و ثعلب . (از ذیل اقرب الم
عوصلغتنامه دهخداعوص . [ ع َ وَ ] (ع اِمص ) سختی و دشواری . مقابل امکان و یسر. || نهر فیه عوص ؛ نهری که هر بار بصورتی روان شود. (از اقرب الموارد).
عوصلغتنامه دهخداعوص . (اِخ )ابن ارم بن سام بن نوح . پدر عاد است ، و قحطانیه به اوانتساب دارند. (از منتهی الارب ) (از الاعلام زرکلی ).
عوساءلغتنامه دهخداعوساء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعوس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زنی که در وقت خنده کنج دهن وی درآید. (ناظم الاطباء).دارنده ٔ عَوَس . (از اق
عوسانلغتنامه دهخداعوسان . [ ع َ وَ ] (ع مص ) شب برگشتن گرد چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). طواف کردن در شب . || کوشیدن و رنج بردن جهت عیال . || قوت دادن به عیال . (از اقرب ا
عوسج اسودلغتنامه دهخداعوسج اسود. [ ع َ س َ ج ِ اَس ْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختچه ای است از تیره ٔ عناب ها به ارتفاع 3 تا 4 متر، دارای شاخه های بدون خار (بدین وسیله از عناب و
عوساءلغتنامه دهخداعوساء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعوس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زنی که در وقت خنده کنج دهن وی درآید. (ناظم الاطباء).دارنده ٔ عَوَس . (از اق
عوسانلغتنامه دهخداعوسان . [ ع َ وَ ] (ع مص ) شب برگشتن گرد چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). طواف کردن در شب . || کوشیدن و رنج بردن جهت عیال . || قوت دادن به عیال . (از اقرب ا
عوسیلغتنامه دهخداعوسی . [ سی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به عوس که نوعی از گوسپند است . (از منتهی الارب ).- کبش عوسی ؛ نوعی از تکه . (ناظم الاطباء). منسوب به عوس . (از اقرب الموارد).
عوسج اسودلغتنامه دهخداعوسج اسود. [ ع َ س َ ج ِ اَس ْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختچه ای است از تیره ٔ عناب ها به ارتفاع 3 تا 4 متر، دارای شاخه های بدون خار (بدین وسیله از عناب و