عورتفرهنگ فارسی عمید۱. امری که انسان از آن شرم داشته باشد.۲. عضوی که انسان از روی شرموحیا میپوشاند؛ هرچه موضع ستر باشد.۳. آلت تناسلی؛ شرمگاه؛ شرمجای.۴. [مجاز] جنس زن.
عورتلغتنامه دهخداعورت . [ ع َ رَ ] (ع اِ) عورة. امری که شخص از آن شرم دارد. (فرهنگ فارسی معین ). کار زشت : تو عورت جهل را نمی بینی آنگاه شود به چشم تو پیدا. ناصرخسرو.گفت تو دانی که این مردم را بر تو حق است ... اگر عورتی آید از ایشا
عورتفرهنگ فارسی معین(عُ رَ) [ ع . عورة ] (اِ.) 1 - آلت تناسلی ، شرمگاه . 2 - امری که انسان از آن شرم داشته باشد.
حارث و حویرثلغتنامه دهخداحارث و حویرث . [ رِ وَ ح ُ َورَ ] (اِخ ) نام دو کوه به ارمینیه است و بالای آن گورستان پادشاهان آن دیار است که با زر و زیور خود دفن شده اند. و گویند بلیناس حکیم آن را طلسم ساخته تا کسی بدان دست نیابد، پس هیچ مردم از این کوه بالا رفتن نتوانند... مدائنی گوید: دو کوه حارث و حویرث
هارت و هورتلغتنامه دهخداهارت و هورت . [ ت ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اشتلم . داد و بیداد و فریاد تصنعی .
عورتالغتنامه دهخداعورتا. [ ع َ وَ ] (اِخ ) شهرکی است در نواحی نابلس ، و در آنجاست قبر عُزَیر نبی (ع )، و آن در مغاره ای واقع است . و نیز قبر یوشعبن نون (ع ) و مفضل ، ابن عم هارون در آنجا قرار دارد. و گویند هفتاد پیغمبر در آنجا موجودند. (از معجم البلدان ). و رجوع به منتهی الارب شود.
عورتانهلغتنامه دهخداعورتانه . [ ع َ / عُو رَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن . زنانه . (ناظم الاطباء).
عورتینهلغتنامه دهخداعورتینه . [ ع َ / عُو رَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) جنس زن ودختر. در مقابل مردینه و پسرینه . (از فرهنگ فارسی معین ). زن شخص و ناموس او، در اصطلاح اهل خراسان و گناباد : و باقی آنچه
ساترلغتنامه دهخداساتر. [ ت ِ ] (ع ص ، اِ) پوشنده . (آنندراج ). || پوشش . || روپوش . سرپوش .- ساتر عورت ؛ پوشنده ٔ عورت . عورت پوش .
عورت پوشلغتنامه دهخداعورت پوش . [ ع َ / عُو رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) عورت پوشنده . آنچه مواضع مستقبح الذکر را بپوشاند. (فرهنگ فارسی معین ). تنبان و زیرجامه و ازار. (ناظم الاطباء) : گفت ای برادران این پیراهن را بر من گذارید که اگر بمیرم کف
عورتالغتنامه دهخداعورتا. [ ع َ وَ ] (اِخ ) شهرکی است در نواحی نابلس ، و در آنجاست قبر عُزَیر نبی (ع )، و آن در مغاره ای واقع است . و نیز قبر یوشعبن نون (ع ) و مفضل ، ابن عم هارون در آنجا قرار دارد. و گویند هفتاد پیغمبر در آنجا موجودند. (از معجم البلدان ). و رجوع به منتهی الارب شود.
عورتانهلغتنامه دهخداعورتانه . [ ع َ / عُو رَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن . زنانه . (ناظم الاطباء).
ساتر عورتلغتنامه دهخداساتر عورت . [ ت ِ رِ ع َ رَ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) آنچه بدان عورت را پوشند، مانند زیر جامه و یا لنگ و یا پارچه ٔ دیگر. آنچه عورت مرد و زن را از نامحرم می پوشاند. || در اصطلاح فقهی ، آنچه نمازگزار از لباس همراه خود گیرد.
قره عورتلغتنامه دهخداقره عورت . [ ق َ رَ عُو رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز واقعدر 30 هزارگزی باختر سراسکند و 10 هزارگزی خط آهن میانه به مراغه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن <sp