عورلغتنامه دهخداعور. (ع ص ، اِ) ج ِ أعوَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اعور شود. || ج ِ عَوراء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عور
عورلغتنامه دهخداعور. (اِخ ) دهی از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو با 683 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کرکری . محصول آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
عورلغتنامه دهخداعور. (از ع ، ص ) برهنه . (غیاث اللغات ). لخت و برهنه . (فرهنگ فارسی معین ). رت . روت . روخ . رود. عریان . غوشت . عری . تهک . مجرد : چون نکوشی که بپوشی شکم عورت
عور و اطوارلغتنامه دهخداعور و اطوار. [ رُ اَطْ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اور و اطوار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اور و اطوار شود.
عوراءلغتنامه دهخداعوراء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعور. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به أعور شود. ج ، عور (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، عوران ، عیران . (از اقرب الموارد). || زن د
عورةلغتنامه دهخداعورة. [ ع َ وِ رَ ] (ع ص ) مؤنث عَوِر. رجوع به عور شود. || صاحب عورت و خلل ،و از آن جمله است آیه ٔ «اًن بیوتنا عورة» (که ابن عباس و جماعتی دیگر آن رابه کسر واو