عوذةلغتنامه دهخداعوذة. [ ذَ ] (ع اِ) افسون و تعویذ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).رقیه و تعویذی که انسان برای جلوگیری از ترس یا جنون یا نظر زدن ، مینویسد و بر خود می
اوزةدیکشنری عربی به فارسیقاز , غاز , ماده غاز , گوشت غاز , ساده لوح واحمق , سيخ زدن به شخص , به کفل کسي سقلمه زدن , مثل غاز يا گردن دراز حمله ور شدن وغدغد کردن , اتو , اتو کردن , هيس ,
اوزةلغتنامه دهخدااوزة. [ اِ وَزْ زَ ] (ع اِ) مؤنث اِوَزّ، مرد کوتاه ستبر و بط و غیره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اوز شود.
عوزةلغتنامه دهخداعوزة. [ ع َ زَ ] (ع اِ) یکی عوز. یک حبه ٔ انگور. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عوز شود.
عوذلغتنامه دهخداعوذ. [ ع ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ عَوذة. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به عوذة شود.
تنجیسلغتنامه دهخداتنجیس . [ ت َ ] (ع مص ) پلید کردن . (زوزنی ) (دهار). ناپاک و پلیدکردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد): فلان نجسته الذنوب . || تع
حرزلغتنامه دهخداحرز. [ ح ِ ] (ع اِ) تعویذ. (محمودبن عمر ربنجنی ). پنام . چشم پنام . طلسم . عوذة. دعائی مأثور اعم از خواندنی و آویختنی . ج ، احراز : حرز است مگر نامش کز داشتن ا
حدالغتنامه دهخداحدا. [ ح ُ ] (ع اِ) غناء. آواز. نخستین بار برای آوازی که شتر را بدان رانند بکار رفته چنانکه «عوذة» برای آوازهای سحری و هر دو از یک ریشه است . زیرا که حاء به عین
تعویذلغتنامه دهخداتعویذ. [ ت َع ْ ] (ع اِ) آنچه از عزائم و آیات قرآنی و جز آن نوشته جهت حصول مقصد و دفع بلاها با خود دارند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مجازاً بمعنی آنچه از اد