عوانلغتنامه دهخداعوان . [ ع َ ] (اِخ ) شهری است به ساحل بحر یمن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام یک ناحیه ٔ یمانیة. (از معجم البلدان ). || شهری به حبشه . (از دمشقی ).
عوانلغتنامه دهخداعوان . [ ع َ ] (ع اِ) جنگ ، که در آن یک مرتبه قتال و کُشش شده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جنگی که در آن یک بارپس از دیگری ، قتال رخ داده باش
عوانلغتنامه دهخداعوان . [ ع َ نِن ْ ] (ع اِ) عَوانی . ج ِ عانیة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عانیة و عوانی شود.
عوانلغتنامه دهخداعوان . [ ع َوْ وا ] (ص ) سخت گیرنده و ظالم و زجرکننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به عَوان شود. || سرهنگ دیوان سلطان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به
اوانلغتنامه دهخدااوان . [ ] (اِخ )دهی است جزو دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین دارای 718 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ محلی و محصول آنجا غلات و لوبیا و گردو و شغل اها
اوانلغتنامه دهخدااوان . [ اَ / اِ ] (ع اِ) گاه . حین . (قاموس ). ابان . وقت و هنگام . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات از صراح و منتخب و قاموس ).
اوانلغتنامه دهخدااوان . [ اِ ] (اِ) ایوان . (ناظم الاطباء). ایوان و کوشک . صفه ٔ بزرگ . (آنندراج ). نیم گنبد. (مهذب الاسماء). ج ، اُون . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
عَوَانٌفرهنگ واژگان قرآننه پير از کار افتاده نه جوان نارسيده (در زنان و چارپايان ، عبارتست از زن و يا حيوان مادهاي که در سنين متوسط از عمر باشد ، يعني سنين ميانه باکرهگي و پيري .)
عوانةلغتنامه دهخداعوانة. [ ع َ ن َ ] (اِخ ) بنت جعید. از شاعره های عرب بود که مورد هجو أوس بن حجر قرار گرفت . رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 374 و بلاغات النساء طیفور شود.
عوانسلغتنامه دهخداعوانس . [ ع َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ عانِس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به عانس شود.
عوانةلغتنامه دهخداعوانة. [ ع َ ن َ ] (اِخ ) آبیست به عرمة. (منتهی الارب ). نام دو آب است در عَرمة. || جایگاهی است که در اخبار نام آن آمده است . (از معجم البلدان ).
عوانةلغتنامه دهخداعوانة. [ ع َ ن َ ] (ع اِ) خرمابن دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نخل طویل . (از اقرب الموارد). || جانورکی است خردتر از خارپشت . || کرمی است در ر
عوانیلغتنامه دهخداعوانی . [ ع َ ] (حامص ) ستمگری و جباری و سختگیری و زجر کردن : خشم شاه عشق بر جانش نشست بر عوانی و سیه روئیش بست . مولوی .مرد از آن گفته پشیمان شد چنان کز عوانی
عوانیلغتنامه دهخداعوانی . [ ع َ ] (ع اِ) عَوان . ج ِ عانی . (منتهی الارب ). رجوع به عانی شود. || ج ِ عانیة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عانیة و عوان
عوانةلغتنامه دهخداعوانة. [ ع َ ن َ ] (اِخ ) بنت جعید. از شاعره های عرب بود که مورد هجو أوس بن حجر قرار گرفت . رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 374 و بلاغات النساء طیفور شود.
عوانسلغتنامه دهخداعوانس . [ ع َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ عانِس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به عانس شود.
عوانةلغتنامه دهخداعوانة. [ ع َ ن َ ] (اِخ ) آبیست به عرمة. (منتهی الارب ). نام دو آب است در عَرمة. || جایگاهی است که در اخبار نام آن آمده است . (از معجم البلدان ).