عواللغتنامه دهخداعوال . [ ع َوْ وا ] (اِخ ) نام مردی است ، و در منتهی الارب ذکر آن آمده است . رجوع به منتهی الارب شود.
عواللغتنامه دهخداعوال . [ ع َ لِن ْ ] (ع ص ، اِ) عَوالی . ج ِ عالیة. (اقرب الموارد). رجوع به عالیة و عوالی شود.
عواللغتنامه دهخداعوال . [ ع ُ ] (اِخ ) نام دو موضع است . (از منتهی الارب ). حزم بنی عوال ، کوهی است در اکناف حجاز در طریق مدینه ازبرای غطفان ، در این مکان آبها و چاه ها یافت شود
اواللغتنامه دهخدااوال . [ اَ ] (اِ) وال . بال . (از نخبةالدهر). عنبر. گاو عنبر. گاو عنبرین . ماهی عنبر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و من طاقوسی که موم کافوریست از روغن این ماهی کنند.
اواللغتنامه دهخدااوال . [ اَ ] (اِخ ) جزیره ای است بزرگ در بحرین که غواصان از آنجا مروارید آرند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از نخبةالدهر ص 166) (منتهی الارب ).
آواللغتنامه دهخداآوال . (اِخ ) بزرگترین جزیره ٔ مجمعالجزایر بحرین در خلیج فارس ، و آن را بحرین نیز گویند. بطول 50هزار و عرض 17هزار گز، و مرکز و بندر آن مینابه است . سکنه ٔ آن 11
عوالیلغتنامه دهخداعوالی . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) عَوال . ج ِعالیة. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).رجوع به عالیة و عوال شود. چیزهای بلند. (آنندراج )(غیاث اللغات ) : طبیعت
عوالیةلغتنامه دهخداعوالیة. [ ع ُ لی ی َ ] (اِخ ) مکانیست در طرف بالای عدنة ازآن ِ بنی اسد. (از معجم البلدان ).
عوالیلغتنامه دهخداعوالی . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) عَوال . ج ِعالیة. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).رجوع به عالیة و عوال شود. چیزهای بلند. (آنندراج )(غیاث اللغات ) : طبیعت
عوالیةلغتنامه دهخداعوالیة. [ ع ُ لی ی َ ] (اِخ ) مکانیست در طرف بالای عدنة ازآن ِ بنی اسد. (از معجم البلدان ).
عوالصلغتنامه دهخداعوالص . [ ع َ ل ِ ] (اِخ ) کوههائیست از آن ِ بنی ثعلبة از طی . (از معجم البلدان ).