عوادلغتنامه دهخداعواد. [ ع ُوْ وا ] (ع ص ، اِ) ج ِ عائد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عائد شود.
عوادلغتنامه دهخداعواد.[ ع َ دِن ْ ] (ع ص ، اِ) عوادی . ج ِ عادیة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عادیة و عوادی شود.
عوادلغتنامه دهخداعواد. [ ع َوْ وا ] (ع ص ) کسی که عیادت از بیمارمیکند. (ناظم الاطباء). || رباب نواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رباب نواز و عودنواز. (ناظم الاطباء) (از اقرب المو
عوادلغتنامه دهخداعواد. [ ع َ / ع ِ /ع ُ ] (ع اِ) چیز و خواسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه کسی دوست میدارد. (از اقرب الموارد): عُد، فان ّ لک عندنا عواداً حسن
عوادرلغتنامه دهخداعوادر. [ ع َ دِ ] (اِخ ) شهری است در مشرق جند، و عبداﷲبن زید عریقی فقیه بدین شهر درگذشته است . (از معجم البلدان ).
عوادللغتنامه دهخداعوادل . [ ع َ دِ] (اِخ ) عوادل الثغور؛ از بلاد شام ، آن است که در نزدیکی بلاد روم قرار گرفته است ، و «عواصم » آنجاست که پشت حدود و ثغور باشد. و «عوادل » دورتر ا
عوادةلغتنامه دهخداعوادة. [ ع َوْ وا دَ ] (ع ص ) زن عودنواز و رباب نواز. (ناظم الاطباء). رجوع به عوّاد شود.
عوادةلغتنامه دهخداعوادة. [ ع ُ دَ ] (ع مص ) بیمارپرسی نمودن . (از منتهی الارب ). عیادت کردن و دیدار نمودن از مریض . (از اقرب الموارد). عَود. عیاد. عیادة. رجوع به عود و عیاد و عیا
عوادةلغتنامه دهخداعوادة. [ ع َوْ وا دَ ] (ع ص ) زن عودنواز و رباب نواز. (ناظم الاطباء). رجوع به عوّاد شود.
عوادیلغتنامه دهخداعوادی . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عادیة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عَواد. رجوع به عادیة و عواد شود. || سختیها و بلاها: عوادی الدهر؛ عوایق روزگار. (از اقرب الم
عوادرلغتنامه دهخداعوادر. [ ع َ دِ ] (اِخ ) شهری است در مشرق جند، و عبداﷲبن زید عریقی فقیه بدین شهر درگذشته است . (از معجم البلدان ).
عوادللغتنامه دهخداعوادل . [ ع َ دِ] (اِخ ) عوادل الثغور؛ از بلاد شام ، آن است که در نزدیکی بلاد روم قرار گرفته است ، و «عواصم » آنجاست که پشت حدود و ثغور باشد. و «عوادل » دورتر ا