عولغتنامه دهخداعو. [ ع َ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان بز را زجر کنند و رانند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب ). عا. عاء. عای . (لسان العرب ).
عولغتنامه دهخداعو. [ ع َ / عُو ] (اِ صوت ) آواز و بانگ و صدا و فریاد باشد، مطلقاً. (برهان قاطع) (آنندراج ). بانگ تیز. فریاد سخت . (صحاح الفرس ) : فتاده عو طبل طغرل برابرگریزان
عوافرهنگ انتشارات معین(عَ وّ) [ ع . ] (اِ.)گاوران ؛ نام یکی از صورت - های فلکی جنوبی به شکل مردی ایستاده که عصایی در دست دارد.
عوارفرهنگ انتشارات معین(عَ یا عِ یا عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عیب ، عیب و عار. 2 - دریدگی و پارگی در پارچه یا جامه .
عوارضفرهنگ انتشارات معین(عَ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ عارضه . حادثه ، پیشامد. 2 - بیماری . 3 - در فارسی به معنای مالیات ، باج .
عوعو کردنلغتنامه دهخداعوعو کردن . [ ع َ ع َ / عُو عُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) بانگ کردن سگ . (فرهنگ فارسی معین ). پارس کردن . نَبح . نبیح . نُباح . (از منتهی الارب ). و رجوع به آنندراج و
عورت پوشلغتنامه دهخداعورت پوش . [ ع َ / عُو رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) عورت پوشنده . آنچه مواضع مستقبح الذکر را بپوشاند. (فرهنگ فارسی معین ). تنبان و زیرجامه و ازار. (ناظم الاطباء) :
عورتانهلغتنامه دهخداعورتانه . [ ع َ / عُو رَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن . زنانه . (ناظم الاطباء).
عورتینهلغتنامه دهخداعورتینه . [ ع َ / عُو رَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) جنس زن ودختر. در مقابل مردینه و پسرینه . (از فرهنگ فارسی معین ). زن شخص و ناموس او، در اصطلاح اهل خراسا