عنان گردانیدنلغتنامه دهخداعنان گردانیدن . [ ع ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) بازگردانیدن زمام مرکب ، برای بازگردانیدن وی . (فرهنگ فارسی معین ). عنان گرداندن . تغییر دادن مسیر اسب به اشاره ٔ عنان
عنان گرداندنلغتنامه دهخداعنان گرداندن . [ ع ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روی برتافتن . بازگشتن . بجانب دیگر روی آوردن : این گفت و عنان از او بگرداندیک اسبه شد و دواسبه میراند. نظامی .نفس را عق
عنان گراییدنلغتنامه دهخداعنان گراییدن . [ ع ِ گ َ / گ ِ دَ ] (مص مرکب ) عنان پیچاندن : یکی برگرایید رستم عنان به گردن برآورد رخشان سنان . فردوسی .مبارز را سر و تن پیش خسروچو بگعراید عنا
استبهاللغتنامه دهخدااستبهال .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) استبهال ناقة؛ دوشیدن ناقه ٔ بی پستان بند را. (از منتهی الارب ). || استبهال والی رعیّت را؛ مهمل و بی قید گذاشتن حاکم رعایای خود را. (
معطوفلغتنامه دهخدامعطوف . [ م َ ] (ع ص ) پیچانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پیچیده شده . (ناظم الاطباء) : سزاوارتر چیزی که زبان گوینده بدان مشعوف باشد و عنان جوینده بدان معطوف حم
عنان برپیچیدنلغتنامه دهخداعنان برپیچیدن . [ ع ِ ب َ دَ ] (مص مرکب ) رو برتافتن . روی گردانیدن . پشت کردن : بخندید و گفتا عنان برمپیچ که سلطان عنان برنپیچد ز هیچ . سعدی .مغیلان چیست تا حا
عنان تابلغتنامه دهخداعنان تاب . [ ع ِ ] (نف مرکب ) اسبی که به اندک اشاره ٔ عنان بگردد. (ناظم الاطباء). اسبی که بمجرد اشاره ٔ عنان ، مطاوعت کند و سوار را در سواری آن احتیاج به مهمیز
عنانلغتنامه دهخداعنان . [ ع ِ ] (ع اِ) دوال لگام که بدان اسب و ستور را بازدارند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دوال لگام که سوار به دست گیرد، و اطلاق آن بجای مهار، نیز صحیح