عمیسلغتنامه دهخداعمیس . [ ع َ] (ع ص ) کار دشوار و بی سروته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاری که انجام شدنی نباشد و بر اصلاح آن راهی یافت نشود. (از اقرب الموارد).
عمیسلغتنامه دهخداعمیس . [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن معد. والد اسماء.صحابی است . (منتهی الارب ). در حبیب السیر آمده است که عمیس خثعمی شوهر اول هند بود که از او دخترانی به نام اسماء و
امیصلغتنامه دهخداامیص . [ اَ ] (ع اِ) معرب خامیز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به خامیز در همین لغت نامه شود.
عمیس الحمائملغتنامه دهخداعمیس الحمائم . [ ع َ سُل ْ ح َ ءِ ] (اِخ ) وادیی است در راه بدر که آن حضرت (ص ) در آن فرودآمدند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). وادیی است بین مک
عمیسیةلغتنامه دهخداعمیسیة. [ ع ُ م َ سی ی َ ] (ع اِ) یمین ناحق . (از منتهی الارب ). عمیسة. رجوع به عَمیسة شود.
عمیسةلغتنامه دهخداعمیسة. [ ع َ س َ ] (ع اِ) یمین ناحق . (منتهی الارب )(آنندراج ). سوگند به ناحق . (ناظم الاطباء). گویند: حلف علی العمیسة و العمیسیة؛ یعنی بر ناحق سوگند خورد. (از
عمیسیةلغتنامه دهخداعمیسیة. [ ع َ سی ی َ ] (ع اِ) یمین ناحق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سوگند به ناحق . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عمیسة. رجوع به عَمیسة شود.
عمیس الحمائملغتنامه دهخداعمیس الحمائم . [ ع َ سُل ْ ح َ ءِ ] (اِخ ) وادیی است در راه بدر که آن حضرت (ص ) در آن فرودآمدند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). وادیی است بین مک
عمیسیةلغتنامه دهخداعمیسیة. [ ع ُ م َ سی ی َ ] (ع اِ) یمین ناحق . (از منتهی الارب ). عمیسة. رجوع به عَمیسة شود.
عمیسةلغتنامه دهخداعمیسة. [ ع َ س َ ] (ع اِ) یمین ناحق . (منتهی الارب )(آنندراج ). سوگند به ناحق . (ناظم الاطباء). گویند: حلف علی العمیسة و العمیسیة؛ یعنی بر ناحق سوگند خورد. (از
عمیسیةلغتنامه دهخداعمیسیة. [ ع َ سی ی َ ] (ع اِ) یمین ناحق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سوگند به ناحق . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عمیسة. رجوع به عَمیسة شود.