عمیرلغتنامه دهخداعمیر.[ ع ُ م َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر عُمْر. رجوع به عُمر شود. || تصغیر عَمرو. رجوع به عَمرو شود.
اميردیکشنری عربی به فارسیشاهزاده , وليعهد , فرمانرواي مطلق , شاهزاده بودن , مثل شاهزاده رفتار کردن , سروري کردن
امیرفرهنگ مترادف و متضادپادشاه، حاکم، حکمران، خان، خدیو، رئیس، ژنرال، سرلشکر، سلطان، شاه، شیخ، فرمانده، ملک
امیرلغتنامه دهخداامیر. [ اَ ] (اِخ ) ابن احمر (الاحمر) الیشکری . عبدالرحمان سمره اورا در سیستان جانشین خود کرد. (از تاریخ سیستان ص 84). و رجوع به همین کتاب ، و عبدالرحمان بن سمر
عمیر همدانیلغتنامه دهخداعمیر همدانی . [ ع ُ م َ رِ هََ] (اِخ ) مکنی به ابوعرفجة. رجوع به ابوعرفجة شود.
عمیرةلغتنامه دهخداعمیرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن جمیل بن عمروبن مالک تغلبی . شاعری است جاهلی که بیشتر اشعار او از دست رفته است . وی در حدود سال 60قبل از هجرت درگذشت . (از الاعلام ز
عمیرةلغتنامه دهخداعمیرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن خُفاف . جدی است جاهلی از بهتة، از سلیم ، از عدنانیان . و فجاءةبن ایاس از فرزندان او باشند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743).
عمیرةلغتنامه دهخداعمیرة. [ ع ُ م َ رَ ] (ع اِ) جلد عمیرة؛ کنایت از جلق است یعنی به دست برآوردن منی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || اسم علم است از برای کف . (از اقرب المو
عمیر همدانیلغتنامه دهخداعمیر همدانی . [ ع ُ م َ رِ هََ] (اِخ ) مکنی به ابوعرفجة. رجوع به ابوعرفجة شود.
عمیرةلغتنامه دهخداعمیرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن جمیل بن عمروبن مالک تغلبی . شاعری است جاهلی که بیشتر اشعار او از دست رفته است . وی در حدود سال 60قبل از هجرت درگذشت . (از الاعلام ز
عمیرةلغتنامه دهخداعمیرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن خُفاف . جدی است جاهلی از بهتة، از سلیم ، از عدنانیان . و فجاءةبن ایاس از فرزندان او باشند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743).
عمیرةلغتنامه دهخداعمیرة. [ ع ُ م َ رَ ] (ع اِ) جلد عمیرة؛ کنایت از جلق است یعنی به دست برآوردن منی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || اسم علم است از برای کف . (از اقرب المو