عمیدلغتنامه دهخداعمید. [ ع َ ] (ع ص ) شکسته دل از عشق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنکه عشق وی را شکسته باشد. || سخت غمگین . (از اقرب الموارد). بیقرار و تفته ا
عمیدفرهنگ نامها(تلفظ: amid) (عربی) آن که منصب یا مقامی بزرگ دارد ، رئیس ، حاکم ؛ عنوانی برای مقامات حکومتی در دورهی سامانیان و بعد از آن .
عميددیکشنری عربی به فارسیدرياسالا ر , اميرالبحر , فرمانده , عالي ترين افسرنيروي دريايي , سرتيپ , فرمانده تيپ
عمید خراسانلغتنامه دهخداعمید خراسان . [ ع َ دِ خ ُ ] (اِخ ) محمدبن منصور وزیر طغرل بیک سلجوقی . رجوع به عمیدالملک کندری شود.
عمیدالرؤساءلغتنامه دهخداعمیدالرؤساء. [ ع َ دُرْ رُ ءَ ] (اِخ ) هبةاﷲبن حامدبن احمد، مکنی به ابومنصور و ملقب به عمیدالرؤساء. رجوع به هبةاﷲ شود.
عمیدآبادلغتنامه دهخداعمیدآباد. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان . 1012 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رودخانه ٔ ارها (در بهار). محصول آن غلات و انگور
عمیدالملک تفرشیلغتنامه دهخداعمیدالملک تفرشی .[ ع َ دُل ْ م ُ ک ِ ت َ رِ ] (اِخ ) میر محمدحسین بن میرزا علی اصغرخان نصرةالملک . رجوع به حسابی تفرشی شود.
عمیدالملک قهستانیلغتنامه دهخداعمیدالملک قهستانی . [ ع َ دُل ْ م ُ ک ِ ق ُ هََ / هَِ ] (اِخ ) علی بن حسن ، مکنی به ابوبکر. عارض سپاه سلطان محمود غزنوی . رجوع به علی قهستانی شود.
عمید خراسانلغتنامه دهخداعمید خراسان . [ ع َ دِ خ ُ ] (اِخ ) محمدبن منصور وزیر طغرل بیک سلجوقی . رجوع به عمیدالملک کندری شود.
عمیدیلغتنامه دهخداعمیدی . [ ع َ ] (ص نسبی )قسمی از تراش و اندام قلم است . و گویا منسوب به عمید ابوعبداﷲ حسین بن محمد، پدر ابن العمید، و یا منسوب به ذوالکفایتین ابن العمید علی بن
عمیدالرؤساءلغتنامه دهخداعمیدالرؤساء. [ ع َ دُرْ رُ ءَ ] (اِخ ) هبةاﷲبن حامدبن احمد، مکنی به ابومنصور و ملقب به عمیدالرؤساء. رجوع به هبةاﷲ شود.
عمیدآبادلغتنامه دهخداعمیدآباد. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان . 1012 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رودخانه ٔ ارها (در بهار). محصول آن غلات و انگور
عمیدالملک تفرشیلغتنامه دهخداعمیدالملک تفرشی .[ ع َ دُل ْ م ُ ک ِ ت َ رِ ] (اِخ ) میر محمدحسین بن میرزا علی اصغرخان نصرةالملک . رجوع به حسابی تفرشی شود.