عمیالغتنامه دهخداعمیا. [ ع ِم ْ می یا ] (ع مص ) قتیل عمیا؛ کشته ای که کشنده ٔ آن معلوم نشود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قُتل عمیا؛ کشته شد ودانسته نیست که کشنده اش کیست . (ا
عمیالغتنامه دهخداعمیا. [ ع َم ْ ] (از ع ، ص ) عمیاء. رجوع به عمیاء شود. || (ق ) کورکورانه . ناآگاهانه : بیان کن حال و جایش را اگر دانی مرا ورنه مپوی اندر ره حکمت ز تقلید ای پسر
امیالغتنامه دهخداامیا. [ اَم ْ ] (اِ) کیسه و همیان زر. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). همیان . (مؤید الفضلاء) (شرفنامه ٔ منیری ) : تمنای وصال خوبرویان خیال خواب بر
امیاواژهنامه آزاداِمیا با تلفظ حرف "اِ" یک اسم ژاپنی است و در زبان سانسکریت هم به معنای: "خداوند درون من است." میباشد.
عمیاءلغتنامه دهخداعمیاء. [ ع َم ْ ] (ع ص ) مؤنث أعمی ̍. کور. نابینا. ج ، عُمی ، عمیاوات . رجوع به اعمی شود.- علی العمیاء ؛ کورانه . کورکورانه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
عمیاتلغتنامه دهخداعمیات . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَمِیة تأنیث عَمی . (از اقرب الموارد). رجوع به عمی و عمیة شود.
عمیانلغتنامه دهخداعمیان . [ ع ُم ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعمی ̍. کوران . نابینایان : ز نابیناست پنهان رنگ ، بانگ از کر پنهانست همی بینند کران رنگ را، و بانگ را عمیان . ناصرخسرو.رجوع
عمیانسلغتنامه دهخداعمیانس . [ ع ُم ْ ن ِ ] (اِخ ) نام بتی است که در سرزمین خولان بوده و از چارپایان و کشت و زرع قسمتی برای او معین میکردند. و مردم این سرزمین از بطن خولان و موسوم
عمیاءلغتنامه دهخداعمیاء. [ ع َم ْ ] (ع ص ) مؤنث أعمی ̍. کور. نابینا. ج ، عُمی ، عمیاوات . رجوع به اعمی شود.- علی العمیاء ؛ کورانه . کورکورانه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
عمیاتلغتنامه دهخداعمیات . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَمِیة تأنیث عَمی . (از اقرب الموارد). رجوع به عمی و عمیة شود.
عمیانلغتنامه دهخداعمیان . [ ع ُم ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعمی ̍. کوران . نابینایان : ز نابیناست پنهان رنگ ، بانگ از کر پنهانست همی بینند کران رنگ را، و بانگ را عمیان . ناصرخسرو.رجوع
عمیانسلغتنامه دهخداعمیانس . [ ع ُم ْ ن ِ ] (اِخ ) نام بتی است که در سرزمین خولان بوده و از چارپایان و کشت و زرع قسمتی برای او معین میکردند. و مردم این سرزمین از بطن خولان و موسوم