عمر سکونیلغتنامه دهخداعمر سکونی . [ ع ُ م َ رِس َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حمدبن خلیل سکونی ، مکنی به ابوعلی . وی مقری و از فقهای مالکیه و اصل او از اشبیلیه بوده است . وی در تونس سکونت گز
عمردیکشنری عربی به فارسیعمر , سن , پيري , سن بلوغ , رشد( ) , دوره , عصر( ) پيرشدن , پيرنماکردن , کهنه شدن(شراب) , مدت زندگي , دوره زندگي , مادام العمر , ابد
عمرلغتنامه دهخداعمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی بکر فارسکوری . ادیب قرن دهم و یازدهم هجری بود که بسال 1018 هَ .ق . درگذشت . رجوع به فارسکوری شود.
عمرلغتنامه دهخداعمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) نام بطنی است از سُبَیع که در «عارض » اقامت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2).
ابویحییلغتنامه دهخداابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) اسحاق .محدث است و صفوان بن عمر السکونی از او روایت کند.
ذوقارلغتنامه دهخداذوقار. (اِخ ) آبی یا وضعی است میان کوفه و واسط بنوبکربن وائل را. یاقوت در معجم البلدان از سکونی روایت کند که قراقر و حنوقراقر و حنوذی قار و ذات العجرم و بطحاء ک
صلاح الدینلغتنامه دهخداصلاح الدین .[ ص َ حُدْ دی ] (اِخ ) زرکوب . وی یکی از مشایخ صوفیه است و خرقه ٔ او بچند واسطه به شیخ ضیاءالدین ابونجیب سهروردی می رسد و مولانا جلال الدین رومی در