عمران سلمیلغتنامه دهخداعمران سلمی . [ ع ِ ن ِ س َ ل َ ] (اِخ ) اب-ن حارث سلمی ، مکنی به ابوالحکم . محدث است . رجوع به ابوالحکم (عمران بن ...) شود.
عمران سلمیلغتنامه دهخداعمران سلمی . [ ع ِ ن ِ س َ ل َ ] (اِخ ) ابن شاهین سلمی . حاکم امارت شاهینی در بطیحة. اصل او ازجامدة (از اعمال واسط) بود و به بنی سلیم منتسب میشد. وی ابتدا در جن
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن ابی عمرو. وی از اطبای ماهر بود و در طب خدمت امیر عبدالرحمان میکرد. و اورا تألیفاتی در طب است . (از عیون الانباء ج 2 ص 41).
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن عطاف ازدی ، مکنی به ابوعطاف . از فرماندهان و شجاعان قرن دهم هجری . رجوع به عمران ازدی (ابن عطاف ...) شود.
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عمران ، مکنی به ابوالنجم . از یاران ابومسلم خراسانی در قرن دوم هجری بود. و نام او را که یعقوبی (ص 285) چنین آورده است ، در
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن شاهین سلمی . حاکم امارت شاهینی در بطیحة. رجوع به عمران سلمی (ابن شاهین ...) شود.
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حارث سلمی ، مکنی به ابوالحکم . محدث است . رجوع به ابوالحکم (عمران بن ...) شود.
خرباقلغتنامه دهخداخرباق . [ خ َ ] (اِخ ) نام مردیست سلمی که بخدمت پیغمبر رسید. در صحیح مسلم آمده است که عمران بن حصین گفت : روزی پیغمبر نماز خود را در رکعت سوم سلام گفت و بمنزل ا
جاشلغتنامه دهخداجاش . (اِخ ) صاحب منجم العمران آرد: ثابت گفت : نام شهری است و آن را در این شعر آورده : بتثلیث او نجران اوحیث تلتقی من البحر فی قیعان جاش مسائله .و ابوعلی نیز در