عمرالغتنامه دهخداعمرا. [ ع َ ] (اِخ ) نام شعبه ای است از طایفه ٔ ناحیه ٔ سراوان ، از طوایف کرمان و بلوچستان ، و مرکب ازشصت خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 98).
امرالغتنامه دهخداامرا. [ اَ ] (هزوارش ، اِ) امنا . امرا . پهلوی خر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بلغت زند و پازند خر. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خر یا اسب یا الاغ . (آنندر
امرالغتنامه دهخداامرا. [ اَ رُل ْ لاه ] (اِخ )دهی است از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 989 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ
امرالغتنامه دهخداامرا. [ اَ م َ ] (اِ) بلغت زند و پازند شراب انگوری . (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). شراب انگوری . (ناظم الاطباء).
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن ابی عمرو. وی از اطبای ماهر بود و در طب خدمت امیر عبدالرحمان میکرد. و اورا تألیفاتی در طب است . (از عیون الانباء ج 2 ص 41).
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن عطاف ازدی ، مکنی به ابوعطاف . از فرماندهان و شجاعان قرن دهم هجری . رجوع به عمران ازدی (ابن عطاف ...) شود.
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عمران ، مکنی به ابوالنجم . از یاران ابومسلم خراسانی در قرن دوم هجری بود. و نام او را که یعقوبی (ص 285) چنین آورده است ، در
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن ابی عمرو. وی از اطبای ماهر بود و در طب خدمت امیر عبدالرحمان میکرد. و اورا تألیفاتی در طب است . (از عیون الانباء ج 2 ص 41).
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن عطاف ازدی ، مکنی به ابوعطاف . از فرماندهان و شجاعان قرن دهم هجری . رجوع به عمران ازدی (ابن عطاف ...) شود.
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عمران ، مکنی به ابوالنجم . از یاران ابومسلم خراسانی در قرن دوم هجری بود. و نام او را که یعقوبی (ص 285) چنین آورده است ، در
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن فاهث بن لاوی بن یعقوب . نام پدر موسی و هارون است به روایات مسلمین . و نام او را «عمران بن یصهربن فاهث » نیز گفته اند. (از حبیب السیر
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن فصیل بن عائد تمیمی ، مکنی به ابوخالد. از صحابیان بود. رجوع به عمران تمیمی شود.