مشخصاًفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم صاً، بهخصوص، بهویژه، خصوصاً، علیالخصوص، مخصوصاً، بهویژه، ویژه بابتِ، بهعنوانِ بالاختصاص، بهطوراختصاصی، اختصاصاً، بالخصوص، بالاخص
پیرایهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. زیب؛ زینت؛ زیور؛ آرایش: ◻︎ حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد / علیالخصوص که پیرایهای بر او بستند (سعدی۲: ۴۱۹)، ◻︎ ز دانش چو جان تو را مایه نیست / بِه از خ
موزونفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. وزنشده؛ دارای وزن؛ سنجیدهشده.۲. متناسب.۳. دارای تناسب اندام یا حرکات متناسب: ( علیالخصوص کسی را که طبع موزون است / چگونه دوست ندارد شمایل «موزون» (سعدی۲:
خاصهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مقابلِ عامه] ویژه.۲. (اسم) قوهّ و اثری که در چیزی وجود دارد.۳. چیزی که مخصوص چیز دیگر باشد؛ مخصوص به کسی یا چیزی.۴. متعلق به کسی.۵. [جمع: خَواصّ] خویش و مقر