علکدلغتنامه دهخداعلکد. [ ع ِ ک ِ ] (ع ص ) درشت و سطبر. (منتهی الارب ). غلیظ. (اقرب الموارد). || پیره زن نیک زیرک . || زن کوتاه بالای آکنده گوشت خوار کم خیر. (از منتهی الارب ) (ا
علکدلغتنامه دهخداعلکد. [ ع ِل ْ ل َ ] (ع ص )شتر سخت که دارای گردن و پشت قوی باشد. سخت و قوی ، و مذکر و مؤنث در آن یکسان است . || پیرزن با بانگ و فریاد و کم خیر. (از ذیل اقرب ال
الکدلغتنامه دهخداالکد. [ اَ ک َ ] (ع ص ) ناکس و فرومایه و ملصق بقوم خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
علمدارلغتنامه دهخداعلمدار. [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین نهاوند واقع در 12 هزارگزی شمال باختری نهاوند و 2 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ نهاوند به کرمانشاه . ناحیه ایست دشت
علمدارلغتنامه دهخداعلمدار. [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر واقع در 15 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ملایر به بروجرد. ناحیه ایست کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و
درشت انداملغتنامه دهخدادرشت اندام . [ دُ رُ اَ ] (ص مرکب ) که اندامی درشت دارد. که اندام او کلان باشد. درشت بدن . درشت هیکل . جافی . حِضَجْم . خَطلاء. عَشز. عِظْیَر. عُکْبُرة. عِلْکِد
پیهلغتنامه دهخداپیه .(اِ) شحم . پِه ْ. وزد. پی . حمیش . چربوی گذاخته ٔ حیوان . چربوی گوسفند و دیگر جانوران . چیزی سپید که بر گوشت مانند روغن منجمد میباشد و آنرا به عرف چربی گوی
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) مایعی سپید و شیرین که از پستان همه ٔ حیوانات پستاندار ترشح می کند، و به تازی لبن گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی شیر است که می خورند، و به