درخش هلیمhelium flashواژههای مصوب فرهنگستانسوختن سریع و انفجارگونۀ هلیم در هستۀ واگِن (degenerated) ستارههای کمجِرم
هلیمسوزیhelium burningواژههای مصوب فرهنگستانفرایند گداخت هستههای هلیم و تبدیل آنها به کربن در هستۀ ستاره
مهندسفرهنگ فارسی معین(مُ هَ دِ) [ معر. ] (اِفا.) دانا به علم هندسه ، عالِم هندسه . 2 - کسی که فارغ التحصیل رشته هایی مانند معماری ، برق و... باشد.
لغویلغتنامه دهخدالغوی . [ ل ُ غ َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به لغت . || دانشمند علم لغت . مردی که دانش لغت دارد. دانای به علم لغت . عالم به لغت . ج ، لغویون ، لغویین : چو ابن رومی شاعر چو ابن مقله دبیرچو ابن معتز نحوی چو اصمعی لغوی .منوچهری
متوسملغتنامه دهخدامتوسم . [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ع ص ) به علامت پی برنده به چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توسم شود. || داغدار، و فی الحدیث الشیخ المتوسم ؛ ای المتحلی بسمةالشیوخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). داغدار. || نشان دار. || قیافه دان . (ناظم الاط
انسبلغتنامه دهخداانسب . [ اَ س َ ] (ع ن تف ) مناسب تر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). الیق . اولی . (یادداشت مؤلف ). مناسب تر و ماننده تر و همشکل تر. (ناظم الاطباء). || عالم تر به علم انساب . عالم تر به نسب : عقیل بن ابی طالب برادر علی بن ابیطالب علیه السلام انسب قریش و اعلم آنان به ایام عرب بود
هندسیلغتنامه دهخداهندسی . [ هَِ دِ ] (ص نسبی ) منسوب به هندسه . مربوط به علم هندسه : فکند از هیأت نُه حرف افلاک رقوم هندسی بر تخته ٔ خاک . نظامی .از طبیعی و هندسی و نجوم همه در دست او چو مهره ٔ موم . نظامی
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) کوه فردیست در مشرق حاجر و موسوم به أبان است و دارای نخل و وادی است . (از معجم البلدان ).
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع َ ] (ع مص ) چیره شدن در نبرد. معالمة.(از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || نشان کردن . || شکافتن لب و امثال آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || (اِ) آفرینش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آنچه در احاطه ٔ آسمان است . (منتهی
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع َ ل َ ](اِخ ) دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع در 33 هزارگزی جنوب باختری الشتر و 21 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو خرم آباد به کرمانشاه .منطقه ایست جلگه ای و سردسیر و مالاری
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع ِ ] (ع مص ) دانستن . || یقین کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || دریافتن . (منتهی الارب ). ادراک . (اقرب الموارد). || استوار کردن . (از منتهی الارب ). اتقان . (از اقرب الموارد). || (اِمص ، اِ) یقین . || فضل . (ناظم الاطباء). || معرفت دقی
علمدیکشنری عربی به فارسیتعليم دادن (اصول دين) از راه پرسش , از راه پرسش ياد دادن , اموختن , تعليم دادن , درس دادن , مشق دادن , معلمي يا تدريس کردن
چهارعلملغتنامه دهخداچهارعلم . [ چ َ ع َ ل َ ] (اِخ ) کنایه از چهاریار است . خلفای راشدین . (شرفنامه ٔ منیری ). ابوبکر و عمر و عثمان (رض ) و حضرت علی مرتضی (ع ) || (اِ مرکب ) عناصر چهارگانه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به چارعلم شود.
دارالعلملغتنامه دهخدادارالعلم . [ رُل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) آموزشگاه .|| لقب شهرهایی که در آنها حوزه علمیه بوده است مانند قم ، نجف ، اصفهان و...
چارعلملغتنامه دهخداچارعلم . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) ظاهراً پیشوایان مذاهب اربعه (شافعی ، حنفی ، حنبلی ، مالکی ). چارامام . چارخلیفه . چارتن پیشوایان مذاهب اهل سنت : چارعلم رکن مسلمانی است پنج دعا نوبت سلطانی است .نظامی .
زرین علملغتنامه دهخدازرین علم . [ زَرْ ری ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که علم زرین داشته باشد. (آنندراج ) : جام زر و جامه ٔ زرین علم با تحف و اسپ و خزائن بهم .امیرخسرو (از آنندراج ).