علم نمودنلغتنامه دهخداعلم نمودن . [ ع َ ل َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) علم کردن . آماده کردن . || برافراشتن . || بادبان کشیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به علم کردن شود.
علمدیکشنری عربی به فارسیتعليم دادن (اصول دين) از راه پرسش , از راه پرسش ياد دادن , اموختن , تعليم دادن , درس دادن , مشق دادن , معلمي يا تدريس کردن
علمدیکشنری عربی به فارسیپرچم , بيرق , علم , دم انبوه وپشمالوي سگ , زنبق , برگ شمشيري , سنگ فرش , جاده سنگ فرش , پرچم دار کردن , پرچم زدن به , باپرچم علا مت دادن , سنگفرش کردن , پايين ا
علم کردنلغتنامه دهخداعلم کردن . [ ع َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برکشیدن تیغ و مانند آن . (آنندراج ) : زین ایمنم که تیغ جدایی علم کنی هر قطره خونم از تو جداگانه پر شده ست . نورالدین ظه
زاغجلغتنامه دهخدازاغج . (اِخ ) یکی از منزلهای راه قدیم میان قلعه ٔ بیرمی کمازان و قلعه ٔ ارومیه بوده است . گلستانه آرد: سه منزل راه طی نمودند [علم خان و اسراء زندیه ] در منزل چه
اعرابیلغتنامه دهخدااعرابی . [ اَ ] (اِخ ) شیخ ابوسعید احمدبن محمد بصری معروف به اعرابی . وفاتش در محرم سال 341 هَ . ق . بزمان مطیع خلیفه . و از سخنان اوست : زیان کارترین چیزی نمود
تحریص نمودنلغتنامه دهخداتحریص نمودن . [ ت َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ترغیب نمودن . حریص گردانیدن . آزمند نمودن . در شغف انداختن : و چون سال عمر به هفت رسید مرا بر خواندن علم طب
برزویهلغتنامه دهخدابرزویه . [ ب ُ ی َ ] (اِخ ) طبیب مروزی معاصر انوشیروان خسرو پسر قباد پادشاه ساسانی . وی کتاب «پنجه تنتره » را از هند به فرمان این پادشاه به ایران آورد و از زبان