علامتفرهنگ مترادف و متضاد۱. آیت، آیه، نشان، نشانه، نمود، نمودار ۲. انگ، داغ ۳. شاخص، شاخصه ۴. رایت، علم ۵. اشاره
علامتدیکشنری فارسی به انگلیسیmark, character, communication, cue, denotation, earmark, emblem, evidence, gesture, ideogram, indicative, Mark, marker, marking, notation, note, seal, sign, si
ذهبلغتنامه دهخداذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از