علامت ضربواژهنامه آزاد(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) نشانۀ تایش. از ریشۀ "تاییدن" به چَمِ (معنیِ) "ضرب کردن".
علامتفرهنگ مترادف و متضاد۱. آیت، آیه، نشان، نشانه، نمود، نمودار ۲. انگ، داغ ۳. شاخص، شاخصه ۴. رایت، علم ۵. اشاره
علامتدیکشنری فارسی به انگلیسیmark, character, communication, cue, denotation, earmark, emblem, evidence, gesture, ideogram, indicative, Mark, marker, marking, notation, note, seal, sign, si
ضربفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. زدن؛ کوبیدن.۲. کتک زدن.۳. (اسم) (موسیقی) ریتم.۴. سکه زدن.۵. (اسم، اسم مصدر) (ریاضی) از چهار عمل اصلی حساب، عبارت از تکرار کردن عددی در عدد دیگر برای بهدست
ضربلغتنامه دهخداضرب . [ ض َ ] (ع اِ) مانند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). مثل . همتا. (منتهی الارب ). || نوع . قسم . صنف . گونه . ج ، ضُروب ، اضراب . (مهذب الاسماء) : نهاد کو