علاملغتنامه دهخداعلام . [ ع َ م َ ] (ع حرف جر + اسم ) مرکب از «علی » حرف جر، و «ما»ی استفهامی ، الف «ما» بواسطه ٔ داخل شدن حرف جر بر آن ، حذف شده است . (اقرب الموارد). مخفف «علی
علاملغتنامه دهخداعلام . [ ع َل ْ لا ] (ع ص ) بسیار دانا. (اقرب الموارد). نیک دانا. (منتهی الارب ). || کسی که دانا به انساب مردمان باشد. نسابه . (اقرب الموارد). آنکه از نسبت مردم
علاملغتنامه دهخداعلام . [ ع ِل ْ لا ] (ع مص ) آموزاندن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || آگاهانیدن (ناظم الاطباء). || متصف به شجاعت نمودن . || نشان گذاردن شناسائی را. (اقرب ال
الاملغتنامه دهخداالام . [ ] (اِ) بلغت خوارزمی بمعنی جا و موضع و مکان . (شعوری ج 1 ص 147 ب ). مغولی ، بمعنی موضع و جای و منزل . (آنندراج ).
الاملغتنامه دهخداالام . [ ] (اِخ ) نام یکی از فرزندان نوح که به بابل مقام داشت و ضحاک قصد کشتن او کرد. وی بگریخت و با فرزندان در زمین روم مقام گرفت و بدانجا درگذشت . (مجمل التوا
الاملغتنامه دهخداالام . [ اُ ] (اِ) پیغام و نوشته ای را گویند که زبان بزبان و دست بدست برسانند. || (ص ، اِ) پیغام رساننده .(برهان ). تکرار الام نیز همین معنی دارد. (برهان ).
علامتلغتنامه دهخداعلامت . [ ع َ م َ ] (ع اِ) علامة. نشان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، عَلام ، علامات . و در تداول فارسی زبانان به علائم (علایم ) نیز جمع بسته شود. || نشان