عق زدنلغتنامه دهخداعق زدن . [ ع ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) به دل آشوبه مبتلی شدن . استفراغ کردن . حال تهوع یافتن یا حال استفراغ داشتن . اشکوفه افتادن بر کسی . || گاهی زنان برای نشان داد
اغ زدنلغتنامه دهخدااغ زدن . [ اُ زَ دَ ] (مص مرکب ) آواز برآمدن از گلو هنگام قی . (یادداشت بخط مؤلف ).
عقدنامهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدفترچه یا ورقهای که در آن نام زن و شوهر و شرایط ازدواج نوشته میشود؛ قبالۀ زناشویی.
عقدنامجهلغتنامه دهخداعقدنامجه . [ ع َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) معرب عقدنامه ، و به غلط «عقدنامچه » خوانده شود. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عقدنامه و عقدنامچه شود.
عقدنامچهلغتنامه دهخداعقدنامچه . [ ع َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) عقدنامه وصحیح آن عقدنامجه است که معرب عقدنامه باشد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عقدنامه و عقدنامجه شود.
عقدنامهلغتنامه دهخداعقدنامه . [ع َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پیمان نامه . عهدنامه : برین قیاس بریشان عقد نامه ها مینوشتند و می نهادند و بر آن گواه میگرفتند، و من از عقدنامه ها نسخه ای
عق نشستنلغتنامه دهخداعق نشستن . [ ع ُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . و غالباً به معنی مجازی برای نشان دادن نفرت و انزجار استعمال شود. (از فرهنگ لغات عامیانه ). و
عقلغتنامه دهخداعق . [ ع ُ ] (اِ صوت ) حال قی . غثیان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عق زدن و عق شدن و عق گرفتن و عق نشستن شود.- عق وپق راه انداختن ؛ در تداول عامه ، قی کردن
عق شدنلغتنامه دهخداعق شدن . [ ع ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). اشکوفه افتادن کسی را: به سبب بیماری اگر در گلوی تو چیزی بگیرد از ورخجی بیرون
عق گرفتنلغتنامه دهخداعق گرفتن . [ ع ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). تهوع دست دادن . اشکوفه افتادن . || غالباً به معنی مجازی و برای نشان دا
عقب زدنلغتنامه دهخداعقب زدن . [ ع َ ق َ زَ دَ ] (مص مرکب ) به پس راندن : عقب زدن اتومبیل و درشکه و غیره . || در اصطلاح عامیانه ، منصرف شدن از معامله و فسخ تصمیم کردن . توزدن . (فره