عقیبلغتنامه دهخداعقیب . [ ع ُ ق َی ْ ی ِ ] (ع اِ مصغر) مصغر عُقاب ؛ یعنی عقاب کوچک . (ناظم الاطباء). و رجوع به عقاب شود.
عقیبلغتنامه دهخداعقیب . [ ع ُق ْ ق َ ](ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نام موضعی است . (از منتهی الارب ).
عقیبلغتنامه دهخداعقیب .[ ع َ ] (ع ص ، اِ) در پی کننده ، و پس دیگری آینده . (منتهی الارب ). پیرو و آنچه پس باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دنبال . دنباله . (فرهنگ فارسی معین ).
عقیبةلغتنامه دهخداعقیبة. [ ع ُ ق َ ب َ ] (اِخ ) ابن هُبیَرة اسدی . از شعرای جاهلیت عرب است و درک اسلام نیز کرد. او اشعار مشهوری خطاب به معاویه دارد که چنین آغاز میشود : معاوی انن
عَقِبِهِفرهنگ واژگان قرآنذريه و فرزندانش ( در عبارت "جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ")
عقیبةلغتنامه دهخداعقیبة. [ ع ُ ق َ ب َ ] (اِخ ) ابن هُبیَرة اسدی . از شعرای جاهلیت عرب است و درک اسلام نیز کرد. او اشعار مشهوری خطاب به معاویه دارد که چنین آغاز میشود : معاوی انن
آژنلغتنامه دهخداآژن . [ ژَ ] (ن مف مرخم ) این کلمه در عقیب بعض اسماء درآید و بکلمه معنی وصف مفعولی دهد، چون تیرآژن و شمعآژن ، که بمعنی به تیرآژده و بشمعآژده باشد : کَشَف کردار
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن قیس بن خلدةبن مخلدبن عامربن زریق بن عبد حارثةبن مالک بن عقیب بن جشم انصاری زرقی . مکنی به ابی خالد، صحابی است . ابن اسحاق و دیگران او ر
ملاحلغتنامه دهخداملاح . [ م ِ ] (ع مص ) وزیدن باد جنوب ، عقیب شمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وزیدن باد جنوب از پس باد شمال . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سرد شدن زمین
آرلغتنامه دهخداآر. (پسوند) -ار. اداتی است که عقیب مفرد غائب از ماضی درآید و آن را گاه بدل به اسم مصدر کند چون گفتار، کردار، رفتار، جستار، دیدار و گاه بدل بوصف فاعلی چون خواستا