عقل کللغتنامه دهخداعقل کل . [ ع َ ل ِ ک ُل ل ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی عقل اول است که کنایه از نور محمدی و جبرئیل و روح و عرش عظیم باشد. (برهان ) (غیاث ). عقل اول از عقول
عقل کلیلغتنامه دهخداعقل کلی . [ ع َ ل ِ ک ُل ْ لی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عقل کل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به عقل کل و عقل اول شود : عقل کلی که از تو یافته راه هم ز هیبت
زوال عقل دائم الکلزادalcohol-induced persisting dementia, alcoholic dementiaواژههای مصوب فرهنگستاناختلال در کارکردهای ذهنی ناشی از مصرف الکل که بهصورت نقایصِ شناختی، از جمله اختلال در حافظه و گفتار و حرکت و تواناییهای حسی، بروز میکند
عقلفرهنگ انتشارات معین(عَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دریافتن ، فهمیدن . 2 - (اِ.) نیروی ادراک . ؛~ کل بسیار دانا و خردمند. ؛~ سلیم اندیشه و دریافت انسان سالم و طبیعی . ؛~ کسی پاره سن
عقل کلیلغتنامه دهخداعقل کلی . [ ع َ ل ِ ک ُل ْ لی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عقل کل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به عقل کل و عقل اول شود : عقل کلی که از تو یافته راه هم ز هیبت
نفس کللغتنامه دهخدانفس کل . [ ن َس ِ ک ُل ل ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) که پس از عقل کل باشد. مانستار. مانیستار. (ناظم الاطباء) : هست جنیبت کش او نفس کل عالم از آن می رودش در عنان .
عقللغتنامه دهخداعقل . [ ع َ ] (ع اِ)خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ممیز قبیح از حسن است ، یا
نفس کلیلغتنامه دهخدانفس کلی . [ ن َ س ِ ک ُل ْ لی ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هیأت مجموعی نفوس انواع موالید ثلاثه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به نفس کل و اقانیم ثلاثه شود. || ه