عقرلغتنامه دهخداعقر. [ ع َ ق ِ ] (ع ص ) مرغ که پرش از آفتی که رسیده نروید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
عقرلغتنامه دهخداعقر. [ ع َ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) از ایام عرب است بین مسلمةبن الملک و یزیدبن مهلب ، که یزید در این واقعه به قتل رسید. و این عقر، موضعی است در بابل . (از مجمع ال
عقرلغتنامه دهخداعقر. [ ع َ ] (اِخ ) از اقلیم چهارم است ، کیکاوس کیانی ساخت و بر پشته موضوع است و مصنوع انگور بسیار دارد و شراب بد باشد حقوق دیوانیش بیست وهفت هزاروچهارصد دینار
عقرلغتنامه دهخداعقر. [ ع َ ] (اِخ ) قریه ای است بین تکریت و موصل ، و آن منزلگاه قافله ها است . عقر نخستین محل از حدوداعمال موصل است از جانب عراق . (از معجم البلدان ).
اغردیکشنری عربی به فارسیفريفتن , اغواکردن , تطميع , بدام کشيدن , جلب کردن , اغوا کردن , دچار وسوسه کردن
اغرلغتنامه دهخدااغر. [ اَ غ َرر ] (اِخ ) بطن اغر در راه کوفه به مکه بین خزیمیه و اجفر در سه میلی خزیمیه قرار دارد. || نصر گوید: اغر، کوهی است در بلاد طی و در آنجا آبیست که درخت
اغرلغتنامه دهخدااغر. [ اَ غ َرر ] (اِخ ) معروف به این لقب عبداﷲبن ابی عبداﷲ الاغر است . او را بجهت سپیدی روی به این لقب خواندند. او از مردم مدینه بود و مالک از وی روایت کرد. (ا
عَقَرَفرهنگ واژگان قرآندست وپا را قطع کرد - نحر نمود (عقر نخله به معناي بريدن آن از بيخ است ، و عقر ناقه به معناي نحر آن است ، و به معناي بريدن دست و پاي آن نيز آمده . )
عَقَرَفرهنگ واژگان قرآندست وپا را قطع کرد - نحر نمود (عقر نخله به معناي بريدن آن از بيخ است ، و عقر ناقه به معناي نحر آن است ، و به معناي بريدن دست و پاي آن نيز آمده . )
عَقَرُواْفرهنگ واژگان قرآندست وپا را قطع کردند - نحر نمودند (عقر نخله به معناي بريدن آن از بيخ است ، و عقر ناقه به معناي نحر آن است ، و به معناي بريدن دست و پاي آن نيز آمده . )
عَقَرُوهَافرهنگ واژگان قرآندست وپايش را قطع کردند - نحرش نمودند (عقر نخله به معناي بريدن آن از بيخ است ، و عقر ناقه به معناي نحر آن است ، و به معناي بريدن دست و پاي آن نيز آمده . )
عقراءلغتنامه دهخداعقراء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعقر. ماده شتر که انیاب وی شکسته باشد. ج ، عُقر. (از اقرب الموارد). || (اِ) ریگ توده ٔ بلند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (
عقرةلغتنامه دهخداعقرة. [ ع َ ق ِ رَ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ ترسان . || ناقه ای که از عقر آب خورد. (منتهی الارب ). ناقه که جز از «عقر»ها آب نخورد. (از اقرب الموارد).