عقدتینلغتنامه دهخداعقدتین . [ ع ُ دَ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عقدة (در حالت نصب و جر، و در زبان فارسی این قاعده رعایت نشود). عقدتان . و رجوع به عقدة شود. || (اصطلاح نجومی )، عقدة الرا
عقدتانلغتنامه دهخداعقدتان . [ ع ُ دَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عقدة (در حال رفع، و رعایت این قاعده درزبان فارسی نشود). عقدتین . و رجوع به عقدتین شود.
عَقَدَتْفرهنگ واژگان قرآنگره زد (اگر در عبارت "وَﭐلَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُکُمْ " از زن و شوهر تعبير کرد به الذين عقدت ايمانکم - آنهايي که دست شما را گره زده ، در حقيقت کنايه است چون
عَقَّدتُّمُفرهنگ واژگان قرآنگره زديد (عقد أَيمان گره زدن دستان راست درحقيقت کنايه از عهد و پيمان بستن مي باشد چون در عرب رسم اين بود وقتي با يکديگر معامله و يا معاهدهاي ميکردند ، در آخر بر
اژدهای فلکلغتنامه دهخدااژدهای فلک . [ اَ دَ ی ِ ف َ ل َ ] (اِخ ) شکلی است در فلک بصورت اژدها که آن عقدتین است و بعربی آنرا رأس و ذنب گویند و تنین را نیز گویند که صورتی از جمله ٔ چهل
جوزهرتینلغتنامه دهخداجوزهرتین . [ ج َ زَ رَ ت َ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) تثنیه ٔ جوزهره . عقدتین یعنی عقده ٔ ذَنَب و عقده ٔ رأس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جوزهر شود.
عقده ٔ ذنبلغتنامه دهخداعقده ٔ ذنب . [ ع ُ دَ / دِ ی ِ ذَ ن َ ] (اِخ ) عقدةالذنب . عقده ٔ ذنب و رأس که عقدتین نامند، دو اصطلاح معمول در هیئت و نجوم است که در قمر محل تقاطع مدار وی با
عقده ٔ رأسلغتنامه دهخداعقده ٔ رأس . [ع ُ دَ / دِ ی ِ رَءْس ْ ] (اِخ ) عقدةالرأس . محل تقاطع فلک حامل و مایل قمر در سر دایره ٔ مفروضه . رجوع به عقدة و عقده و عقدتین و عقده ٔ ذنب شود
عقده ٔ گردونلغتنامه دهخداعقده ٔ گردون . [ ع ُ دَ/ دِ ی ِ گ َ ] (اِخ ) کنایه از رأس و ذنب ، و هر دو را عقدتین گویند و این اصطلاح اهل تنجیم است . (آنندراج ). و رجوع به عقدة و عقده و عقدت