عقبةدیکشنری عربی به فارسیپيچ وخميدگي , گرفتاري , مانع , محظور , گير , تکان دادن , هل دادن , بستن (به درشکه وغيره) , انداختن , رداع , سد جلو راه , پاگير
عقبةلغتنامه دهخداعقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن علقه ٔ بیرونی . محدث . رجوع به ابویوسف (عقبةبن ...) شود.
عقبةلغتنامه دهخداعقبة. [ ع َ ب َ ] (ع اِ) برگ سبز که پس برگ خشک برآید. || نوعی از جامه های نگارین هودج . (منتهی الارب ) عِقْبة. رجوع به عِقبة شود.
عقبةلغتنامه دهخداعقبة. [ ع َ ق َ ب َ ] (اِخ ) پز منی . (منتهی الارب ). عقبه ای است بین منی و مکه و فاصله ٔ آن تا مکه در حدود دو میل است . در آنجا مسجدی است که از آن رمی جمره ٔ عقبه میشود. در سال یازدهم بعثت ، پیغمبر اسلام (ص ) در این عقبه با شش تن از قبیله ٔ «اوس » برخورد نمود و آنان را به دی
عقبةلغتنامه دهخداعقبة. [ ع َ ق َ ب َ ] (اِخ )خلیج باریکی است در شمال بحر احمر و جنوب شرقی شبه جزیره ٔ سینا، که در انتهای آن یعنی شمالی ترین نقطه ٔ آن بندر کوچک عقبه قرار دارد و آن امروز جزو کشور هاشمی اردن است . (فرهنگ فارسی معین ). || نام بندری کوچک در انتهای خلیج عقبه به شمال بحر احمر.
حقبةلغتنامه دهخداحقبة. [ ح ِ ب َ ] (ع اِ) مدتی از روزگار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). روزگار. پاره ای از زمانه . || سال . (از اقرب الموارد). ج ، حِقَب ، حُقوب .
حقبةلغتنامه دهخداحقبة. [ ح ُ ب َ ] (ع اِ) آرامش باد. (منتهی الارب ). و این یمانی است . (از اقرب الموارد). || مدت هشتاد سال . (غیاث از منتخب ) (مهذب الاسماء). ج ، حُقَب .
حقیبةلغتنامه دهخداحقیبة.[ ح َ ب َ ] (ع اِ) ظرفی است شبیه به خرجین که رفاده و مزاده نیز نامندش . آنرا بر پشت بندند یا بر زین افکنند. رفاده در دنباله ٔ قتب و باردان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، حقائب . (منتهی الارب ). جامه دان . (دهار). باردان . توشه دان . حکبه : و از
حکبهلغتنامه دهخداحکبه . [ ح َ ب َ ] (ع اِ) توبره ای از چرم یا قماشی که بنایان ابزار و کودکان مکتب کتاب و جزوه و قلم و قلمدان و شکارچیان شکار و قلندران چرس در وی نهند و بر پشت فروآویزند. و این کلمه متداول است لکن در کتب لغت نیافتم و احتمال میرود این کلمه اصل کلمه ٔ حقب و حقیبه ٔ عرب یا بالعکس
اقبحلغتنامه دهخدااقبح . [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) قبیح تر. زشت تر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
ام عقبةلغتنامه دهخداام عقبة. [ اُم ْ م ِ ع َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) شپش بزرگ . (از المرصع). شپش . (آنندراج ). || دیگ . || مرغ خانگی . (از المرصع).
ام عقبةلغتنامه دهخداام عقبة. [ اُم ْ م ِ ع َ ب َ] (اِخ ) نام زنی بوده که گویند خروسی داشته که بر اثر تربیت از صاحبش اطاعت می کرده است . (از المرصع).
ام عقبةلغتنامه دهخداام عقبة. [ اُم ْ م ِ ع ُ ب َ ] (اِخ ) زن غسان بن جهضم . به زیبایی و اخلاق حمیده مشهور بوده .رجوع به ریحانة الادب ج 6 ص 226 و در منثور ص 60 شود.
قعقبةلغتنامه دهخداقعقبة. [ ق َ ق َ ب َ ] (ع مص ) زخم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) زخم . (منتهی الارب ).
ام عقبةلغتنامه دهخداام عقبة. [ اُم ْ م ِ ع َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) شپش بزرگ . (از المرصع). شپش . (آنندراج ). || دیگ . || مرغ خانگی . (از المرصع).
ام عقبةلغتنامه دهخداام عقبة. [ اُم ْ م ِ ع َ ب َ] (اِخ ) نام زنی بوده که گویند خروسی داشته که بر اثر تربیت از صاحبش اطاعت می کرده است . (از المرصع).
ام عقبةلغتنامه دهخداام عقبة. [ اُم ْ م ِ ع ُ ب َ ] (اِخ ) زن غسان بن جهضم . به زیبایی و اخلاق حمیده مشهور بوده .رجوع به ریحانة الادب ج 6 ص 226 و در منثور ص 60 شود.