عقالدیکشنری عربی به فارسیلنگيدن , شليدن , لنگ لنگان راه رفتن , دست وپاي کسي را بستن , مانع حرکت شدن , زنجير , پابند
عقالفرهنگ فارسی عمید۱. بندی که اعراب کوفیه را با آن به سر خود میبندند.۲. [قدیمی] زانوبند شتر؛ ریسمانی که با آن زانوی شتر را میبندند.
عقاللغتنامه دهخداعقال . [ ع َق ْ قا ] (اِخ ) ابن شیة، مکنی به ابوشیطم . محدث است . (از منتهی الارب ).
عقاللغتنامه دهخداعقال . [ ع ِ ] (ع اِ) شتر ماده ٔ نوجوان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زکات یک سال از شتران و گوسپندان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): أدیت ُ عقال السنة؛ صدقه ٔ سال را پرداختم و «مصدق » هرگاه عین شتر را بگیرد گویند «أخذ عقالا» و اگر بهای آنها را بستاند، گویند
عقاللغتنامه دهخداعقال . [ ع ُق ْ قا ] (اِخ ) نام اسب حوطبن ابی جابر است ، و آن را «ذوعقال » نیز نوشته اند. (از منتهی الارب ).
حیقاللغتنامه دهخداحیقال . (ع مص ) حوقلة. حوقال . بازماندن پیر از جماع بسبب پیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : یا قوم قد حوقلت او دنوت و بعد حیقال الرجال موت .رجوع به حوقلة و حوقال شود.
عقائللغتنامه دهخداعقائل . [ ع َ ءِ ] (ع اِ) عقایل . ج ِ عَقیلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیلة شود. || چیزهای غریب . (ترجمان القرآن جرجانی ). عقائل الکلام ؛ أکارمه . (یادداشت مرحوم دهخدا). || عقائل انسان ، مال و ثروت اوست . (از فرهنگ علوم عقلی ). || گرامی از هر چیزی <span class=
ذوالعقاللغتنامه دهخداذوالعقال . [ ذُل ْ ع ِ ] (اِخ ) نام اسپی نجیب ، معروف بجاهلیت قبیله ٔ بنورباح بن یربوع را. جریر گوید:ان الجیاد یبتن حول خبائنامن نسل اعوج او لذی العقال .(کذا) (از المرصع خطی پراغلاط). || نام اسپی رسول اکرم صلوات اﷲ علیه را.
ذوعقاللغتنامه دهخداذوعقال . [ ع ُ ] (ع ص مرکب ) که ساقها بهم نزدیک و رانها از یکدیگر گشاده دارد، آدمی یا اسپ .
ابوعقاللغتنامه دهخداابوعقال . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن علوان مغربی . یکی از زهاد و مشایخ اهل سلوک در مائه ٔ سیم . وی مجاور مکّه بود و صحبت ابوهارون اندلسی دریافته بود. مدفن او مکه و وفات وی در اواخر مائه ٔ سیم هَ . ق . است . رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 2 ص <span clas
ابوعقاللغتنامه دهخداابوعقال . [ اَ ع ِ ] (اِخ ) الاغلبی . چهارمین ازملوک بنی الأغلب بتونس . از سال 223 تا 226 هَ . ق .