عقاقیرلغتنامه دهخداعقاقیر. [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عَقّار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اسم جنس ادویه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویه ). هر گیاه که بدان تداوی کنند. مفردا
عقاقیریلغتنامه دهخداعقاقیری . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقاقیر. رجوع به عقاقیر شود. || عقاقیرفروش . صیدلانی . دوافروش . عطار. پیله ور. پیلور. (یادداشت مرحوم دهخدا).
عباقرلغتنامه دهخداعباقر. [ ع َ ق ِ ] (اِخ ) آبی است مر بنی فزاره را. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
عالیرتبهفرهنگ مترادف و متضادبلندمرتبه، بلندمقام، صاحبمنصب، عالیجاه، عالیمقام، گرانپایه، والاشان، والامرتبه، والامقام
عقاقیریلغتنامه دهخداعقاقیری . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقاقیر. رجوع به عقاقیر شود. || عقاقیرفروش . صیدلانی . دوافروش . عطار. پیله ور. پیلور. (یادداشت مرحوم دهخدا).
نطولفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآبی که در آن داروها و عقاقیر بجوشانند و عضوی از اعضای بدن را با آن شستشو بدهند.
داروکدهلغتنامه دهخداداروکده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) داروخانه : هر عقاقیر که داروکده ٔ بابل (کابل ) راست حاضر آرید و عطا بدره ٔ زر بازدهید. خاقانی .رجوع به داروخانه شود.
بورقلغتنامه دهخدابورق . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب بوره . یکی از عقاقیر اصحاب صناعت کیمیا. و آن بر چند صفت است : یکی بورق الخیز و قسمی دیگر که آنرا نطرون گویند و بورق الصناعة و زرا
حزازلغتنامه دهخداحزاز. [ ح َزْ زا ] (اِخ ) یابسة. مکنی به ابوعثمان . ابن جلجل در مقدمه ٔ کتاب خود «اسماء ادویه ٔ مفرده » میگوید: کتاب «ادویه ٔ مفرده ٔ» دیسقوریدوس را دانشمندی بن